loading...
کانون فرهنگی رضوی
کانون فرهنگی رضوی بازدید : 317 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (0)

 

در مورخ 19/11/93 به مناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی فرمانده پایگاه بسیجی علی کریمی به همراه جمعی از بسیجیان  به دیدار خانواده شهید عبدالرحیم عبدالرحمان رفته اند........

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 369 سه شنبه 14 بهمن 1393 نظرات (0)
در تاریخ ۲۹/۱۰/۱۳۹۳ جلسه ای پیرامون موضوع کاربرگها در سازمان بسیج مستضعفین در تهران برگزار گردید که این جلسه  با ریاست سردار بسیجی محمد رضا نقدی ریس سازمان بسیج مستضعفین کشور برگزار شد که ....
کانون فرهنگی رضوی بازدید : 360 یکشنبه 15 تیر 1393 نظرات (0)

حضرت محمد مصطفی(ص):

شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَز َّوَ جَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ يُضاعِفُ اللّه‏ُ فيهِ الحَسَناتِ وَ يَمحو فيهِ السَّيِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛
 

ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‏افزايد و گناهان را پاك مى‏كند و آن ماه بركت است.


کانون فرهنگی رضوی بازدید : 400 پنجشنبه 12 تیر 1393 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

اردوی باغ بهادران که پایگاه رضوی در پنجم تیر ماه بر گزار شد با حضور پر شوری از دانش آموزان دبستان و راهنمایی که عضو حلقه های شهید عباس کیانی،امیر آذوق ورسول صادقی بودند برخوردار بود.

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 368 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)
چکیده :اعتقاد  به مهدویت در زندگی و حیات انسان‌ ها وجود داشته  و انتظار آینده بهتر و ظهور دولت  حق و عدل، در طول تاریخ‌، مترقی‌ ترین آرمان  اجتماعی بوده است.
کانون فرهنگی رضوی بازدید : 348 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

چرا مهدي؟ چرا قائم؟ چرا...

در اين مقاله قصد داريم به اين پرسش پاسخ دهيم كه چرا به امام زمان(عج)، قائم، اباصالح، بقية اللَّه، صاحب الزمان، حجة اللَّه، مهدي و... گفته مي شود و چرا موقع شنيدن بعضي از اين نام ها (مثلاً قائم)، بلند شده و دست خود را بر سرمان مي گذاريم؟!

اصولاً اشخاص والا مرتبه و مشهور، داراي اسامي، القاب و كنيه هاي مختلفي هستند كه هر يك اشاره به بعدي از ابعاد شخصيتي و وجودي آنان دارد. در اينجا به تبيين و توضيح بعضي از اين عناوين مي پردازيم.

الف. قائم

يكي از مهم ترين و مشهورترين القاب حضرت مهدي(عج) «قائم» (قيام كننده و به پا خيزنده) است. اين عنوان رسا و گويا، در بعضي از روايات مربوط به آن حضرت آمده و اشاره به قيام، مبارزه و جهاد بزرگ او و آمادگي استقامت وي دارد. روايات متعددي راجع به اين لقب وارد شده است ؛ از جمله :

امام صادق عليه السلام فرمود : «اذا توالت ثلاثة اسماء : محمد و علي و الحسن، فالرابع القائم»(1) «هنگامي كه سه اسم محمد و علي و حسن دنبال هم آمدند، پس چهارمين آنان قائم است».

امام جوادعليه السلام نيز مي فرمايد : «اِنّ القائم منّا هو المهدي الّذي يجب ان ينتظر في غيبته و يطاع في ظهوره»(2) ؛ «به راستي كه قائم از ما، مهدي است كه در ايام غيبت، انتظار او و در دوران ظهور، اطاعت او واجب است».

از آن جهت كه امام مهدي در برابر وضعيت اسفناك سياسي، اجتماعي و اقتصادي به وجود آمده براي مردم قيام كرده، عليه ظالمان و مفسدان و زرمداران وارد عمل خواهد شد ؛ به آن حضرت قائم گفته مي شود. از طرفي در اين مدت طولاني، آن حضرت آماده انقلاب جهاني و مبارزه مسلّحانه (قيام به شمشير) بوده و هميشه در حال انتظار براي قيام به سر مي برد.

امام صادق عليه السلام فرموده است :

«سمّي القائم لقيامه بالحق»(3) ؛ «قائم ناميده شده، به جهت اينكه قيام به حق خواهد كرد».

امام رضاعليه السلام نيز فرموده است :

«تمام الامر بقائم آل محمد»(4) ؛ «تمام امر به دست قائم آل محمدصلي الله عليه وآله است».

از امام جوادعليه السلام نيز سؤال شد : چرا او را قائم مي نامند؟ امام فرمود :

«لأنّه يقوم بعد موتِ ذكرِه و ارتدادِ اكثرِ القائلين بأمامته»(5) ؛ «چون پس از آن قيام مي كند كه از يادها رفته است و بيشتر معتقدان به امامتش برگشته اند».

اما اينكه موقع سلام به امام زمان(عج) و رسيدن به نام مبارك «قائم» مي ايستيم ؛ به جهت ابراز احترام و بزرگداشت نام و ياد آن حضرت و اظهار پيوند و انتظار ظهور او است ؛ يعني، اين كار در زمان امام صادق عليه السلام در ميان شيعيان معمول بوده ؛ حتي نقل شده است : در حضور امام رضاعليه السلام كلمه قائم ذكر شد، آن حضرت برخاست و دست بر سر نهاد و فرمود : «اللهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه»(6).

امام صادق عليه السلام نيز فرموده است : «سزاوار است كه وقت برده شدن نام قائم (براي احترام)، به پاخيزند و از خداوند تعجيل در فرجش را بخواهند»(7).

 

ب. مهدي

يكي از القاب مشهور امام زمان - كه مسلمانان، منجي موعود را به اين عنوان مي شناسند - «مهدي» است. مهدي به معناي هدايت يافته و هدايت گر است ؛ در واقع او تجلّي واقعي «هدايت و راهنمايي» انسان ها در مهم ترين برهه از تاريخ بشري است. آن حضرت، همه انسان ها را به اوج كمال و تعالي رسانده و از غرقاب ضلالت و فساد نجات خواهد داد.

در روايتي آمده است : «انّما سمّي القائِمُ مَهدِياً لأنّه يهدي الي اَمر مضلول عنه...»(8) ؛ «... قائم را بدان جهت مهدي گويند كه مردم را به امري كه گم كرده اند، هدايت مي كند».

امام صادق عليه السلام نيز فرموده است : «لأنّه يهدي الي كُلِّ امر خَفي»(9) ؛ «به جهت اينكه به تمامي امور پنهان هدايت مي شود».

بر اين اساس مهدي «من هداه الله» است ؛ كسي كه خدا او را هدايت كرده است. مهدي همان راه مستقيم الهي و كمال معنويت و انسانيت است. او در اوج هدايت و راهيابي قرار دارد ؛ بنابراين مي تواند همگان را به قله رستگاري و ايمان رهنمون شود ؛ چنان كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام فرمود : «لقب مهدي بر او گذاشته شده ؛ چون او مردم را به سوي خداوند هدايت مي كند»(10).

 

ج. اباصالح

در منابع و مصادر روايي، چنين كنيه اي براي امام زمان ذكر نشده است ؛ گويا آن را خود مردم، ابداع كرده و در گرفتاري ها و مشكلات خود با آن امام زمان را به كمك طلبيده اند. در بعضي از كتاب ها، اباصالح، به عنوان يكي از كنيه هاي حضرت مهدي(عج) ذكر شده است ؛ شايد به خاطر اين روايت باشد كه امام صادق عليه السلام فرمود : «هرگاه همراه خود را در سفر گم كردي، بانگ برآور : «اي اباصالح» يا «اي صالح» ؛ خداوند رحمتش را بر تو فرود آورد ؛ راه را به ما نشان ده»(11). بايد به اين حقيقت توجه كرد كه در جهان هستي، همه عوامل دست اندر كار، در خدمت حضرت مهدي(عج) هستند و اگر انسان گرفتار - به خصوص در بيابان - از او ياري بطلبد ؛ به يقين خود آن حضرت يا كساني كه در خدمت او هستند، به كمكش شتافته و دستگيري اش خواهند كرد. البته بر اساس بعضي از روايات، موكّل بيابان ها «صالح» نام دارد كه مي تواند طبق دستور امام زمان عمل كند(12).

در بعضي از نوشته ها دو وجه درباره «اباصالح» ذكر شده است :

1. در آيه 72 سوره انبيا (و كُلّاً جَعَلنا صالحين)، عنوان صالح به «نبي» اطلاق شده و كنيه «اباصالح» يعني، پدر نبي و اين بيانگر مقام والاي حضرت مهدي(عج) است و چون آن حضرت از هر پيغمبري، خصوصيتي دارد و ويژگي هاي انبيا در او جمع است ؛ لذا او را پدر انبيا مي گويند.

2. در آيه «الحقنا بالصالحين»، مراد از صالح حضرت يوسف است. كنيه اباصالح يعني «پدر يوسف» و اين نشانگر زيبايي و نيكي فوق العاده امام مهدي است، يعني، پدر زيبايي ها(13).

علامه مجلسي(ره) پس از بيان داستان نجات يافتن شخصي به نام شيخ قاسم - كه با عبارت «يا اباصالح» به ساحت امام زمان متوسل شده و نجات يافته بود - مي نويسد : «از علما و مؤمنان، كساني را كه با ما رفاقت و مصاحبت دارند، ايمان و تأكيد دارند كه نجات دادن درماندگان و گمشدگان در دشت و صحرا و نيز تحقّق اين گونه معجزات و كرامات در عالم امكان در عصر حاضر، جز از خليفة اللَّه، امام زمان(عج)، از شخص ديگري ساخته نيست ؛ چرا كه يكي از مقامات معنوي امام عصر(عج)، علم و آگاهي به احوال مردم و نجات دادن گرفتاران و گمشدگان است...

مسئله ديگر اين است كه از قديم الايّام در ميان عرب ها كنيه مبارك «اباصالح»، از كنيه هاي معروف ومشهور امام زمان بوده است. به همين دليل، شاعران و خطيبان عرب، در ميان سروده ها، اشعار و روضه هاي خود، آن حضرت را با اين عنوان، ياد كرده و به كمك و ياري مي طلبند. گمان مي رود كه ايشان، اين اعتقاد را از حديث «اربعمائه» (اصول چهارصدگانه) اميرمؤمنان عليه السلام به دست آورده باشد(14).

 

د. بقية اللَّه

«بقية اللَّه» به معناي باقي ماندن چيزي يا كسي، از ناحيه خداوند براي مردم است. به تعبير ديگر، هر موجود نافع كه از طرف خداوند براي بشر باقي مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بقية اللَّه» محسوب مي شود و از آنجا كه مهدي موعود(عج)، آخرين پيشوا و بزرگ ترين رهبر انقلابي پس از قيام پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است، يكي از روشن ترين مصاديق «بقية اللَّه» مي باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است(15). به ويژه آن كه امام مهدي(عج) تنها باقي مانده پس از پيامبران و امامان است ؛ از اين رو در روايات متعددي به آن حضرت، لقب «بقية اللَّه» داده شده است.

از جمله در روايتي آمده است : «چون مهدي خروج كند، پشت به كعبه مي ايستد. با او 313 مرد جمع مي شود و نخستين چيزي كه تكلم مي فرمايد، اين آيه است : «بقية الله خيرلكم ان كنتم مؤمنين». پس مي گويد : «منم بقية اللَّه و حجت و خليفه او در ميان شما». سپس هيچ كس بر او سلام نمي كند، مگر اينكه مي گويد : «السلام عليكم يا بقية اللَّه في ارضه»(16).

بقية اللَّه ؛ يعني كسي كه در وجود او، همه مواريث انبيا و ائمه عليهم السلام هست. در واقع وجه اختصاصي حضرت ولي عصر(عج) به اين است كه «بقية اللَّه» مي باشد. مطابق روايتي كه از خود ائمه عليهم السلام رسيده، در وجود مبارك امام زمان(عج) تمام مظاهر علم، قدرت و حكمت الهي يك جا جمع شده است. ظهور ايشان و غلبه بر سراسر جهان، بزرگ ترين مظهر قدرت الهي است كه به دست هيچ يك از ائمه عليهم السلام واقع نشده است.

روايت شده است : وقتي احمد بن اسحاق بن سعد اشعري به محضر امام حسن عسكري عليه السلام شرفياب شد، درباره جانشين آن حضرت سؤال كرد. امام كودكي خردسال را به او نشان داد. احمد بن اسحاق پرسيد : آيا نشانه اي هست تا قلبم اطمينان يابد؟ آن كودك زبان گشود و به زبان عربي فصيح فرمود : «انا بقية الله في ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثراً بعد عين يا احمد بن اسحاق» ؛ «من بقية اللَّه بر روي زمين و منتقم از دشمنان او هستم، اي احمد اسحاق! بعد از ديدن اين (كرامت) نشانه اي طلب نكن»(17).

سلام مخصوص به آن حضرت نيز چنين است: «السلام عليك يا بقية اللّه في ارضه»(18).

 

ه. حجّة اللَّه

حضرت مهدي(عج) آخرين حجّت الهي است ؛ از اين رو به آن حضرت حجة اللَّه و حجة بن الحسن العسكري گفته مي شود. البته پيامبران و اوصياي آنان، همگي «حجّت»اند ؛ زيرا خداوند به وجود ايشان بر بندگان خود احتجاج مي كند. بر اساس روايات فراواني، هرگز زمين خالي از حجت نيست : «لو بقيت بغير امام لساخت»(19) ؛ «اگر زمين خالي از حجت باشد، اهلش را فرو مي برد».

حجّت همچنين به معناي پيروزي و سلطنت خدا بر خلق است و آن حضرت بر عالم مسلّط و پيروز مي شود و حكم خدا را اجرا مي كند. نقش نگين امام مهدي(عج) نيز «انا حجة اللَّه» است(20).

داوود بن قاسم مي گويد : از امام دهم شنيدم كه مي فرمود : جانشين من پسرم حسن است ؛ شما نسبت به جانشين پس از جانشين من چه حالي خواهيد داشت؟ عرض كردم : خداوند مرا فدايت كند، چرا؟ فرمود : براي آنكه شخص او را نمي تواند ببيند و ذكر او به نام مخصوصش روا نيست. عرض كردم : پس چطور او را ياد كنيم؟ فرمود : بگوييد : «الحجّة من آل محمد»(21).

 

و. صاحب الزمان

حضرت ولي اللَّه الاعظم، صاحب الزمان(عج) است ؛ به اين معنا كه امام زمان خويش است. از آنجا كه هيچ گاه زمين از حجت خالي نيست. در هر زمان يك نفر از اولياي الهي، امام زمان خود و حجّت الهي و خليفه الهي در روي زمين است.

بنابراين «صاحب الزمان» به معناي امام زمان و حجت خدا در روي زمين است و اين امام، صاحب الامر به معناي پيشوايي است كه اطاعتش بر همگان واجب است و اولوالامري است كه در قرآن، اطاعتش همانند اطاعت خدا و رسول خدا واجب شده است : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرسول وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(22) ؛ «اي اهل ايمان، از خدا و از پيامبر و صاحبان امرتان اطاعت نماييد» طبيعي است كه امام زمان و صاحب زمان و صاحب امر - به اين معنا كه حجت خدا بر روي زمين است - بر زمان و مكان و تمام موجودات امكاني احاطه دارد و اين احاطه و تسلّط، به اذن و اجازه الهي است.

بر اين اساس، از خصايص و مختصات حضرت ولي عصر(عج)، لقب مبارك «صاحب الزمان»، به معناي صاحب اختيار و مدبر اين زمان است. از بعضي روايات استفاده مي شود كه آن حضرت، از آغاز زندگي بدين لقب، خوانده مي شد. حسين بن حسن علوي مي گويد : «دَخلتُ علي ابن محمد بسرَّ من رأي فهنّيه سيّدنا صاحب الزمان(عج) لما ولد»(23) ؛ «در سامرا وارد بر حضرت عسكري شدم و او را در ولادت آقايمان، صاحب الزمان تهنيت و شادباش گفتم».

در روايت اسماعيل نوبختي آمده است : حضرت عسكري خطاب به فرزند خود فرمود : «بشارت باد تو را كه تو صاحب الزماني...».

 

ز. خاتم الاوصياء

از خصايص حضرت مهدي(عج)، لقب زيبا و پر افتخار «خاتم الاوصياء» است كه او خاتم همه اوليا و اوصياي الهي است ؛ زيرا او آخرين امام و پيشواي بعد از پيامبر اكرم است و به تعبيري، آخرين وصي از اوصياي همه پيامبران الهي است.

اين لقب مبارك، به لسان پدر بزرگوارش جاري شده و او را بدين لقب خوانده است ؛ چنان كه در روايت اسماعيل نوبختي آمده است : بر حضرت عسكري وارد شدم (در همان كسالت و ناراحتي كه از دنيا رفت)... پس فرزند حضرت، او را وضو داد ؛ امام عسكري به وي فرمود : «البشر يا بنيّ فانت صاحب الزمان و انت المهدي و انت حجّة الله في ارضه و انت ولدي و وصيي... و انت خاتم الاوصياء الائمه الطاهرين...»(24) ؛ «بشارت باد تو را اي فرزند عزيزم ؛ زيرا تو صاحب الزماني و تويي مهدي و تويي حجت خدا در زمين و تويي فرزند و وصي من و تويي خاتم اوصياء (يعني)، ائمه طاهرين...».

ابونصر ظريف (خادم دودمان رسالت) مي گويد : من روزهاي اول ولادت حضرت مهدي(عج)، به خدمتشان رسيدم. به من نگاهي كرد و فرمود : آيا مرا مي شناسي؟ گفتم : تو آقاي من و فرزند آقا و مولاي مني. فرمود : نه اين مقدار نخواستم ؛ عرض كردم : پس چه؟ فرمود : «انا خاتم الاوصياء بي يدفع الله البلاء عن اهلي و شيعتي»(25) ؛ «من خاتم اوصيا هستم ؛ به وجود من، بلا از شيعيان و خاندان من دفع مي شود».

ابن عربي در فتوحات مكيه مي گويد : از آنجا كه احكام شريعت محمدي صلي الله عليه وآله با احكام ديگر شرايع و انبيا فرق دارد... و با آمدن او شريعت ختم شده است، آن حضرت اين استحقاق را دارد كه ولايت خاصّه اش نيز ختم داشته باشد كه اين (خاتم اوصيا)، نامش مطابق نام حضرت (محمدصلي الله عليه وآله) و اخلاقش در بر گيرنده اخلاق آن حضرت باشد. او همان كسي است كه مهدي نام دارد. معروف و منتظر است و از عترت و سلاله پيامبر است...»(26).


پي نوشت :

1) كمال الدين، ج 2، ص 333، ص 334.

2) همان، ص 377.

3) ارشاد، شيخ مفيد، ص 364.

4) توحيد، صدوق، ص 232، ج 1.

5) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 378، ح 3.

6) بحار الانوار، ج 51، ص 30.

7) الزام الناصب، ج 1، ص 271.

8) بحار الانوار، ج 51، ص 30.

9) كتاب الغيبة، ص 471 ؛ الغيبة النعماني، ص 237.

10) بحار الانوار، ج 51، ص 165.

11) من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 298 ؛ محاسن برقي، ج 2، ص 110.

12) ر.ك : وسائل الشيعه، ج 8، 325 ؛ بحار الانوار، ج 73، ص 253.

13) سؤال از امام مهدي(عج) در روايات، ص 47 و 48.

14) بحار الانوار، ج 53، ص 300.

15) تفسير نمونه، ج 9، ص 204.

16) منتهي الآمال، ج 2، ص 757.

17) كمال الدين، ج 2، ص 384، ح 1.

18) همان، ص 653.

19) علل الشرايع، ج 1، ص 198.

20) منتهي الآمال، ج 2، ص 287.

21) كافي، ج 1، ص 328، ح 13 ؛ كتاب الغيبة، ص 202، ح 169.

22) نساء (4)، آيه 59.

23) بحار الانوار، ج 53، ص 324 (به نقل از : شمس ولايت، ص 56.

24) اثبات الهداة، ج‏3، ص 509 .‏‏‏‏

25) كتاب الغيبة، ص 246.

26) فتوحات مكيه، ج 12، ص 127 و 128.

منبع:http://qa.nahad.ir


 

 

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 358 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

سيماي ظاهري امام مهدي(ع)

نويسنده ارجمند كتاب «مكيال المكارم»، در بخش چهارم كتاب خود، جمال و زيبايي حضرت مهدي(ع) را يكي از ويژگي‏هاي آن حضرت مي‏شمرد و مي‏نويسد:«بدان كه مولاي ما حضرت صاحب‏الزمان(ع)، زيباترين و خوش صورت‏ترين مردم است؛ زيرا شبيه‏ترين مردم به پيامبر اكرم(ص) است».1

از بررسي روايات و مطالعه حكايت‏هاي نيك‏بختاني كه توفيق زيارت آن امام را يافته‏اند، برمي‏آيد كه قامت و رخسار نازنين امام عصر(ع) در كمال زيبايي و اعتدال بوده و سيماي مباركش، دل‏ربا و خيره‏كننده است.

همين قامت رعنا و رخسار دل‏ربا موجب شده است هزاران عاشق دل‏سوخته در آغاز هر صبح بازاري و التماس از خداي خود چنين بخواهند:

«خداوندا! آن چهره زيبا و جمال دل‏آرا را به من بنماي و چشمان مرا با يك نظر به او روشنايي بخش».2

از آنجا كه آشنايي بيشتر با صفات و خصال يوسف زهرا، حضرت مهدي(ع)راهي براي شناخت مدعيان دروغين به شمار مي‏آيد و افزون بر اين مي‏تواند موجب انس و ارتباط شيعيان با آن عزيز غايب از نظر باشد، با بهره‏گيري از كلمات معصومان(ع) و حكايت‏هاي نقل شده از تشرّف يافتگان، به بررسي اين موضوع مي‏پردازيم. باشد تا به مصداق «وصف العيش نصف العيش»، ما هم از آن جمال دل‏آرا بهره‏مند شويم.روايات فراواني در توصيف جمال دل‏آراي آخرين حجت خدا، حضرت مهدي(ع)وارد شده است كه در مجموع آنها را به دو بخش مي‏توان تقسيم كرد:

الف) رواياتي كه به توصيف كلي سيرت و صورت آن حضرت، بسنده و از ايشان به عنوان شبيه‏ترين مردم به رسول خدا(ص) ياد كرده‏اند كه از آن جمله به روايات زير مي‏توان اشاره كرد:

1. از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده است كه پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمود:

«مهدي از فرزندان من است. اسم او، اسم من و كنيه او، كنيه من است. او از نظر خَلق و خُلق، شبيه‏ترين مردم به من است».3

2. احمد بن اسحاق بن سعد قمي مي‏گويد: از امام حسن عسكري(ع) شنيدم كه مي‏فرمود:«سپاس از آن خدايي است كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه جانشين مرا به من نشان داد. او از نظر آفرينش و اخلاق، شبيه‏ترين مردم به رسول خدا(ص) است».4

با توجه به اين روايات، همه خصال و صفاتي را كه در قرآن و روايات به پيامبر گرامي اسلام نسبت داده شده است، به وجود مقدس امام مهدي(ع) نيز مي‏توان نسبت داد. رواياتي كه به توصيف ويژگي‏هاي ظاهري پيامبر اكرم(ص) پرداخته‏اند، فراوانند. در اينجا به يكي از آنها اشاره مي‏كنيم. در روايتي كه از امام محمد باقر(ع) نقل شده، ويژگي‏هاي ظاهري پيامبر خاتم چنين توصيف شده است:

«رخسار پيامبر خدا، سپيد آميخته به سرخي و چشمانش سياه و درشت و ابروانش به هم پيوسته و كف دست و پايش پر گوشت و درشت بود؛ بدان سان كه گويي طلا بر انگشتانش ريخته باشد. استخوان دو شانه‏اش بزرگ بود. چون به كسي روي مي‏كرد، به خاطر مهرباني شديدي كه داشت، با همه بدن به جانب او توجه مي‏كرد. يك رشته موي از گودي گلو تا نافش روييده بود، انگار كه ميانه صفحه نقره خالص، خطي كشيده شده باشد. گردن و شانه‏هايش مانند گلاب‏پاش سيمين بود. بيني كشيده‏اي داشت كه هنگام آشاميدن آب نزديك بود به آب برسد. هنگام راه رفتن محكم قدم برمي‏داشت كه گويا به سرازيري فرود مي‏آيد. باري، نه قبل و نه پس از پيامبر خدا كسي مثل او ديده نشده است».5

ب) رواياتي كه خصال و سيماي امام مهدي(ع) را به تفصيل بيان كرده و ويژگي‏هاي آن حضرت را يك به يك برشمرده‏اند. برخي از رواياتي كه در اين زمينه وارد شده، به شرح زير است:

1. پيامبر گرامي اسلام، امام مهدي را شبيه خود معرفي كرده، در توصيف او مي‏فرمايد:«پدر و مادرم به فداي او كه هم‏نام من، شبيه من و شبيه موسي زاده عمران است. بر [بدن] او نوارهايي [جامه‏هايي] از نور است كه از شعاع قدس روشنايي مي‏يابد».6

2. آن حضرت در روايت ديگري در توصيف چهره فرزندش، امام مهدي(ع)مي‏فرمايد:«مهدي از فرزندان من است. چهره او مانند ماه درخشنده است».7

3. پيامبر اعظم(ص) در روايتي، پيشاني و بيني امام مهدي(ع) را اين‏گونه توصيف مي‏كند:«مهدي از من است، پيشاني گشاده و بيني كشيده دارد».8

4. در روايت ديگري كه از پيامبر خاتم(ص) نقل شده، رنگ چهره و اندام امام مهدي(ع) چنين توصيف شده است:«مهدي مردي از فرزندان من است رنگ [چهره] او رنگ عربي و اندام او اندام اسرائيلي است بر گونه راست او خالي است كه همانند ستاره درخشان است».9

5. با توجه به همه ويژگي‏هاي ياد شده است كه پيامبر اسلام در وصف امام مهدي(ع) مي‏فرمايد:«مهدي، طاووس اهل بهشت است».10

6. امام باقر(ع) از پدرش و جدش روايت مي‏كند كه روزي امام علي(ع)در حالي كه بالاي منبر بود، فرمود:«از فرزندان من در آخرالزمان، مردي ظهور مي‏كند كه رنگ [صورتش ]سفيد متمايل به سرخي و سينه‏اش فراخ و ران‏هايش ستبر و شانه‏هايش قوي است و در پشتش دو خال است، يكي، به رنگ پوستش و ديگري، مشابه خال پيامبر اكرم ـ درود خدا بر او و خاندانش باد ـ».11

7. امام رضا(ع) نيز در بيان صفات و ويژگي‏هاي امام عصر(ع)مي‏فرمايد:«قائم كسي است كه در سن پيرمردان و با چهره جوانان قيام كند و نيرومند باشد تا بدان‏جا كه اگر دستش را به سوي بزرگ‏ترين درخت روي زمين دراز كند، آن را از جاي بركند و اگر بين كوه‏ها فرياد برآورد، صخره‏هاي آن فروپاشد».12

8. حضرت رضا(ع) در روايت ديگري، در پاسخ اباصلت هروي كه از ايشان پرسيد:

«نشانه‏هاي قائم شما هنگام ظهور چيست؟» مي‏فرمايد:«نشانه‏اش اين است كه در سن پيري است، ولي منظرش جوان است، به گونه‏اي كه بيننده مي‏پندارد چهل ساله يا كمتر از آن است. نشانه ديگرش آن است كه به گذشت شب و روز پير نشود تا آنكه اَجَلش فرا رسد».13

9. ابراهيم بن مهزيار نيز كه به شرف ملاقات امام مهدي(ع) رسيده است، در بيان خصال آن امام مي‏گويد: «او جواني نورس و نوراني و سپيد پيشاني بود با ابرواني گشاده و گونه‏ها و بيني كشيده و قامتي بلند و نيكو چون شاخه سرو. گويا پيشاني‏اش ستاره‏اي درخشان بود و برگونه راستش، خالي بود كه مانند مشك و عنبر بر صفحه‏اي نقره‏اي مي‏درخشيد. بر سرش، گيسواني پرپشت و سياه و افشان بود كه روي گوشش را پوشانده بود. سيمايي داشت كه هيچ چشمي برازنده‏تر و زيباتر و با طمأنينه‏تر و باحياتر از آن نديده است».14

10. علي بن ابراهيم بن مهزيار اهوازي كه بيست مرتبه به شوق ديدار امام مهدي(ع) به حج مشرف شد و سرانجام نيز به توفيق ديدار آن حضرت دست يافت، در گزارش ديدار خود چهره و قامت دلرباي امام را اين‏گونه توصيف مي‏كند:«[رخسار] او [در لطافت] مانند [گل‏هاي] بابونه [و در رنگ، مانند ]ارغوان بود كه بر آن شبنم نشسته و [شدت سرخي‏اش را] هوا شكسته است. او در اين حال، همچون شاخه درخت «بان»15 يا ساقه ريحان [خوش‏بو ]بود. نرم‏خو، بخشنده، پرهيزكار و پيراسته بود. او ميانه بالا بود، نه بسيار بلند قد و نه بسيار كوتاه قد. صورتي گرد، سينه‏اي فراخ، پيشاني سفيد و ابرواني به هم پيوسته داشت. بر گونه راست او خالي بود؛ چون دانه مشك كه بر قطعه عنبر ساييده باشد.16

گفتني است بيشتر مشخصاتي كه براي سيماي ظاهري امام مهدي(ع) ذكر شده، به طور مشترك، در روايات شيعي و سني آمده است و از اين جنبه اشتراك نظر زيادي ميان فرق اسلامي وجود دارد.

پي نوشت ها :

 1. سيد محمدتقي موسوي اصفهاني، مكيال المكارم في فوائد الدعا للقائم(ع)، ترجمه: سيد مهدي حائري قزويني، چاپ

دوم: تهران، دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، 1412 ه . ق، ج 1، ص 132.

2. «قسمتي از دعاي عهد»، بحار الأنوار، ج 99، ص 111؛ شيخ عباس قمي، مفاتيح‏الجنان.

3. كمال الدين و تمام النعمة، ترجمه: منصور پهلوان، چاپ اول: قم، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، 1380، ج 1، باب

25، صص 534 و 535، ح 1.

4. همان، ج 2، باب 38، ص 118، ح 7.

5. الكافي، ج1، ص 443.

6. بحار الأنوار، ج 36، ص 337، ح 200.

7. همان، ج 51، ص 91.

8. همان، ص 90.

9. همان، ص 95.

10. رنگ عربي، گندم‏گون يا سفيد است. در برخي روايات وارد شده است كه رنگ چهره امام مهدي(ع) همانند رنگ چهره پيامبر اكرم(ص)؛ يعني سپيد آميخته به سرخي است.

11. مراد از اندام اسرائيلي، اندام فرزندان يعقوب(ع) است كه به داشتن قد بلند و اندام رشيد مشهور بودند.

12. بحار الأنوار، ج 51، ص 91.

13. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، باب 57، ص 560، ح 18.

14. همان، باب 35، ص 69، ح 8 .

15. همان، باب 57، ص 558، ح 12.

16. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 43، ص 446، ح 16.

 ماهنامه موعود شماره 109

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 356 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

راز عمر طولانی امام مهدی علیه السلام

از دیرباز- حتّی از آغازین سال های غیبت کبرا- همواره این پرسش درباره امام مهدی علیه السلام مطرح بوده است که آیا ممکن است فردی این همه سال زنده بماند؟

برای روشن شدن پاسخ، لازم است ابتدا چند موضوع را بررسی کنیم.

1. پیش بینی عمر طولانی امام مهدی علیه السلام

موضوع طولانی بودن عمر آخرین پیشوای معصوم از سال ها پیش از تولّد آن امام در روایت های اسلامی مطرح شده بود و امامان معصوم علیهم السلام برای برطرف ساختن هر گونه شکّ و تردید در این زمینه، عمر طولانی پیامبران پیشین را به مردم یادآور می شدند و به آنها گوشزد می کردن که داشتن عمر طولانی، در تاریخ انبیا و اولیای الهی امری بی سابقه نیست.

در احادیث متعددّی که در آنها به شباهت امام مهدی علیه السلام با پیامبران الهی اشاره شده است، به برخورداری آن حضرت از عمر طولانی تأکید شده است. از جمله در روایتی از امام سجاد علیه السلام نقل شده، آمده است: «در قائم، سنتّی از نوح علیه السلام است و ان، داشتن عمر طولانی است».(1)

در یکی از روایت هایی که در این زمینه وارد شده است، امام صادق علیه السلام می فرماید:

خداوند متعال، سه ویژگی از سه نفر از پیامبران را در قائم ما قرار داده است: [مخفی بودن] ولادتش را همچون ولادت موسی علیه السلام، طولانی بودن غیبتش را همچون طولانی بودن غیبت عیسی علیه السلام و عمر او را همچون عمر نوح علیه السلام [طولانی] قرار داده است. خداوند به بنده صالح خود یعنی خضر علیه السلام عمر طولانی داد تا دلیلی بر طولانی بودن عمر او (قائم) باشد. (2)

آن حضرت در ادامه همین روایت، در توضیح این مطلب که چگونه خداوند عمر طولانی حضرت خضر علیه السلام را دلیلی بر عمر طولانی حضرت قائم علیه السلام قرار داده است، می فرماید:

و امّا [دلالت عمر طولانی] بنده صالح [خدا، حضرت] خضر علیه السلام [بر عمر طولانی حضرت قائم علیه السلام به این گونه است:] خدای تعالی عمر او را طولانی قرار داد، نه برای این که در آینده پیامبر شود و نه برای این که کتاب [آسمانی] بر او نازل گردد و نه برای این که دین جدیدی بیاورد که دین پیامبران گذشته را نسخ کند و نه برای این که به پیشوایی برگزیده شود تا بندگانش از او پیروی کنند و نه برای این که تکلیف و وظیفه ای را بر او واجب کند، بلکه خدای تعالی از قدیم در عملش مقدّر کرده بود که قائم علیه السلام در دوران غیبتش عمری طولانی داشته باشد و می دانست که بندگانش این طولانی بودن عمر را منکر می شوند. به این دلیل، عمر بنده صالحش [،خضر] را بی هیچ علتّی طولانی کرد تا دلیلی برای اثبات عمر [طولانی] قائم علیه السلام باشد و راه هر گونه عذر و بهانه بر دشمنان بسته شود تا برای مردم نزد خداوند حجتّی نباشد.(3)

در برخی روایات، امامان معصوم علیهم السلام با توجّه دادن مردم به عمر طولانی حضرت نوح علیه السلام زمینه هر گونه شکّ و تردید در عمر طولانی حضرت صاحب الامر علیه السلام را برطرف می ساختند در یکی از این موارد از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:

چرا انکار می کنند که خداوند عمر صاحب این امر را طولانی می کند، همان طور که عمر نوح - درود خدا بر او باد- را طولانی کرد؟ (4)

2. پیشینه گفت و گو درباره عمر طولانی امام مهدی علیه السلام

عالمان و محدّثان بزرگوار شیعه، با توجّه به پرسش ها و شبهه هایی که در مورد عمر طولانی امام عصر علیه السلام مطرح می شد، از دیرباز، به موضوع یاد شده توجّه کرده و باب یا ابوابی از کتاب های خود را به آن اختصاص داده اند.

شیخ صدوق رحمه الله (م 381 ه.ق.) که در سال های آغازین غیبت کبرا می زیست، در ابواب مختلفی از کتاب کمال الدّین و تمام النعمۀ به این موضوع پرداخته و در ضمن شش روایت و چندین حکایت تاریخی، از برخی دراز عمران (معمَّرین) تاریخ یاد کرده است. (5)

شیخ مفید رحمه الله (36-413ه.ق.) در فصل ششم از کتاب الفصول العشرة فی الغیبة، شبهه طول عمر حضرت صاحب الامر علیه السلام را مطرح کرده و از راه های مختلف به آن پاسخ داده است. (6)

شیخ طوسی رحمه الله (م 60 ه.ق.) نیز یک بار در اوایل کتاب الغیبۀ و در قالب پرسش و پاسخ و یک بار در اواخر این کتاب و با ذکر چند روایت به این موضوع اشاره کرده است.(7)

علامه مجلسی رحمه الله (م 1110 ه.ق.) بخش قابل توجّهی از ابواب مربوط به تاریخ امام دوازدهم را به بیان اخبار معمّرین تاریخ اختصاص داده است. (8) در سال های اخیر هم کتاب های متعددّی در این زمینه تألیف و منتشر شده است. (9)

3. پاسخ به شبهه طول عمر امام مهدی علیه السلام

پاسخ هایی را که در کتاب های مختلف به شبهه طول عمر امام مهدی علیه السلام داده شده است، به شرح زیر می توان دسته بندی کرد:

الف) وجود افرادی با عمرهای طولانی در گستره تاریخ

با توجّه به این جمله معروف که می گوید: «محکم ترین دلیل بر امکان چیزی، واقع شدن آن است»، بسیاری از کسانی که از گذشته تاکنون درباره اثبات طول عمر امام مهدی علیه السلام کتاب یا مقاله نوشته اند، یکی از دلایل اصلی خود را وجود موارد فراوانی از افراد دارای عمرهای طولانی در گستره تاریخ، قرار داده اند.

بر اساس شواهد تاریخی که در میان ادیان و ملل مختلف پذیرفته شده است، در طول تاریخ، کسان زیادی وجود داشته اند که به عمرهای طولانی - حتّی بیش از هزار سال- دست یافته اند. این واقعیت مسلّم در طول اعصار و قرون به طور قطعی و یقینی مورد قبول یهودیان و مسیحیان واقع شده است؛ زیرا در متن تورات به تعدادی از آنها با ذکر طول عمرشان اشاره شده است.

از جمله معمرّان تاریخ می توان به افراد زیر اشاره کرد:

1. حضرت آدم علیه السلام 930 (10) تا 1030 سال ؛(11)

2. حضرت حوا علیهم السلام: 931 تا 1031 سال ؛(12)

3. شیث پسر آدم: 912(13) تا 1040 سال؛(14)

4. اَنوش پسر شیث: 905 (15) تا 960 سال؛(16)

5. قینان پسر انوش: 910 (17) تا 920 سال؛ (18)

6. مهلائیل (مَهلَلئیل) پسر قینان: 800 (19) تا 895 سال؛ (20)

7. یرد (یارد) پسر مهلائیل: 962 سال؛ (21)

8. اُخنوخ (خَنوخ) پسر یرد: 365 سال؛(22)

9. متوسالح (مَتُو شَلَخ) پسر اُخنوخ: 960 (23) تا 969 سال؛(24)

10. لَمَک پسر متوشالح: 777 (25) تا 790 سال؛(26)

11. نوح پسر لمک: 950 (27) تا 2450 سال؛ (28)

12. سلیمان پسر داوود: 712 سال؛(29)

13. لقمان العادی: 3500 سال؛(30)

14. ولید پسر ریان (عزیز مصر که با حضرت یوسف علیه السلام هم عصر بوده است) : 700 سال؛(31)

15. دومغ (جدّ عزیز مصر): 3000 سال؛ (32)

16. ریان پسر دومغ (پدر عزیز مصر): 1700 سال؛(33)

17. شداد پسر عاد: 900 سال؛ (34)

18. دوید بن زید بن نهد: 450 سال؛(35)

19. عبید بن شریۀ الجرهمی : 350 سال(36)

2-. ذو الاصبع العدوانی: 300 سال؛(37)

علی محمّد علی دخیل در کتاب خود، نام های بیش از دویست نفر از دراز عمران (معمرّان) تاریخ را بر می شمارد که بین 130 تا 3600 سال عمر کرده اند(38). یکی دیگر از نویسندگان معاصر نیز در کتابش، بیش از سی نفر از کسانی را که تا 700 سال عمر داشته اند، معرّفی کرده است(39).

در ادبیات کهن عرب نیز کتاب های متعددّی با عنوان المعمّرون یافت می شود که در آنها با نام های کسانی از عرب و غیر عرب اشاره شده است که عمرهای طولانی - بیش از 120 سال - داشته اند. یکی از معروف ترین این کتاب ها، کتاب المعمّرون و الوصایا اثر ابوحاتم سهل بن محمّد سجستانی (م 250 ه.ق.) است(40).

با توجه به فهرست طولانی اسامی افرادی که در گستره تاریخ از ابتدای آفرینش تا سده های اخیر - به عمرهایی چند برابر عمر متوسط انسان ها دست یافته اند، می توان نتیجه گرفت که داشتن عمر طولانی امری ناممکن و بی سابقه نیست و از نظر عقل و منطق کاملاً قابل تصور است که امام مهدی علیه السلام هم بتواند بیش از هزار سال عمر کند.

ب) امکان علمی عمر طولانی

بیشتر کسانی که در دوران معاصر درباره طول عمر امام زمان علیه السلام کتاب یا مقاله نوشته اند، با بهره گیری از آخرین دستاوردهای علوم زیستی و براساس نظریه های جدیدی که درباره پیری و عوامل آن مطرح شده است، دست یافتن به عمر طولانی را امری کاملاً امکان پذیر و منطبق بر نظریه های علمی دانسته و بر همین اساس، به توجیه علمی عمر طولانی امام مهدی علیه السلام پرداخته اند(41).

به باور شهید سید محمّد باقر صدر «از نظر دانش امروز، مشکلی از جهت نظری در این زمینه وجود ندارد. این موضوع در حقیقت، بستگی به نوع تفسیری دارد که علم فیزیولوژی از پدیده پیری ارائه می دهد. آیا پدیده پیری از یک قانون طبیعی سرچشمه می گیرد، قانونی که بر بافت و سلول های انسان حاکم است و پس از رسیدن به رشد کامل به تدریج سلول ها سخت شده و توانایی کاری اش کم می گردد و در نهایت از فعالیت باز می ماند؟ آیا بدنی هم که از هر گونه تاثیر خارجی مصون بوده، محکوم به فنا است؟ یا این که این فرسودگی و ناتوانی بافت ها و سلول ها در کارآیی فیزیولوژی، نتیجه نبرد با عامل خارجی، مانند میکروب ها یا مسمومیت است که از راه پرخوری یا کار سنگین یا دیگر عوامل، به وجود می آید؟

این پرسشی است که امروزه علم از خود می کند و تلاش دارد برای آن پاسخی بیابد. البته جواب های علمی زیادی هم تاکنون به آن داده شده است.

اگر ما آن نظر علمی را بپذیریم که می گوید ناتوانی و پیری، نتیجه نبرد و کشمکش با عوامل مشخص خارجی است، معنایش این می شود که از جنبه نظری امکان دارد وقتی بافت های تشکیل دهنده جسم انسان را از عوامل تاثیر گذار دور نگه داریم، حیات طولانی شود و در نهایت، بر پدیده پیری فایق آید.

اگر نظریه دیگر را بپذیریم که می گوید پیری یک قانون طبیعی برای سلول ها و بافت های زنده است؛ به این نتیجه می رسیدم که آنها تخم نیستی را با خود حمل می کنند و زمانی به مرحله ناتوانی و پیری رسیده، در نهایت می میرند، ولی ما می گوییم حتّی اگر این نظریه را هم بپذیریم، معنایش این نیست که هرگز این قانون طبیعی انعطاف پذیر نباشد، بلکه این قانون بر فرض ثبوت، قانون انعطاف پذیری است؛ زیرا ما در زندگی خود می بینیم و دانشمندان در آزمایشگاه های علمی خود مشاهده می کنند که پیری یک پدیده فیزیولوژی است و وابسته به زمان نیست. گاهی زود فرا می رسد و گاهی با فاصله زمانی بیشتری آشکار می شود. گاهی فردی بسیار مسن، نشانه ای از پیری بر تن ندارد. به این موضوع پزشکان هم اعتراف دارند، بلکه دانشمندان توانسته اند عملاً از انعطاف پذیری این قانون که تصور می رود طبیعی باشد، بهره [برند] و عمر برخی حیوانات را صدها بار نسبت به عمر طبیعی شان بیشتر کنند و این کار با ایجاد زمینه ها و عواملی بوده است که کاربری قانون پیری را به تاخیر می اندازد.

پس ثابت شد که تاخیر عملکرد این قانون با ایجاد زمینه ها و عوامل مشخص، از نظر علمی ممکن است. گرچه هنوز علم نتوانست است نسبت به انسان این تاخیر را پیاده کند و این هم فقط به خاطر این است که انسان نسبت به دیگر جانوران، مشکل خاص خود را دارد و این بدان معناست که از جهت علمی با توجه به موضع گیری های پویای دانش امروزی، هرگز مانعی در راه وقوع طول عمر انسان وجود ندارد؛ چه این که پیری نتیجه کشمکش و برخورد با عوامل خارجی باشد و چه نتیجه قانون طبیعی سلول ها که خود راه فنا می پیمایند.

بنا بر آنچه گفته شد، درباره عمر حضرت مهدی علیه السلام و در پاسخ به ابهامات، بایستی گفت طول عمر برای انسان، از نظر منطق و علم، امری ممکن است و علم تلاش می کند به تدریج، این امکان نظری را به امکان عملی تبدیل سازد.

وقتی از نظر منطق و علم، امکان وقوع عمر طولانی ثابت شد و معلوم گشت که دانش بشری در راه تبدیل امکان نظری به امکان عملی است، دیگر جایی برای بعید شمردن تحققّ این مسئله برای شخص امام زمان علیه السلام باقی نمی ماند؛ جز این اعجاب که چگونه حضرت مهدی علیه السلام توانسته است بر علم پیشی گیرد و قبل از این که دست علم به سطح این تحّول؛ یعنی امکان فعلی برسد، آن حضرت توانسته باشد امکان نظری را به امکان عملی تغییر دهد. این همانند کسی است که در کشف داروی بیماری صرع و سرطان بر علم، پیشی گرفته باشد.

اگر مشکل همین باشد که چگونه اسلام - اسلامی که عمر این رهبر را طرّاحی کرده است- در این زمینه، بر حرکت علم پیشی گرفته و چنین تحوّلی را ایجاد کرده است؟ جوابش این است که: این تنها موردی نیست که اسلام از کاروان علم، پیشی گرفته است.

آیا شریعت اسلام در مجموع، سال های سال بر حرکت علم و تحوّلات طبیعی فکر انسان، پیشی نگرفت؟ آیا شریعت اسلام به طرح شعارهای زیربنایی در امور اجرایی نپرداخت که انسان ها پس از گذشت صد ها سال، شایستگی رسیدن به آن را یافتند؟ آیا شریعت اسلام، قوانینی حکیمانه نیاورده است که انسان تا زمان گذشته نزدیک، اسرار علل آن را نمی توانست درک کند؟».(42)

 

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 256 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

تجلی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هستی

چکیده :تجلی و ظهور، مفهومی بنیادین در عرفان نظری به شمار می آید و هم ردیف با مفاهیمی چون وحدت و کثرت، اسما و صفات، انسان کامل و فنا، پر گستره و پرکاربرد است. عرفان آن گاه از تجلی و ظهور سخن به میان می آورد که عزم رخ گشودن از حقیقت مطلقه نماید. وجود مطلق تا بر اطلاق خود باقی باشد، دست معرفت نظری و عملی، و عقلی و شهودی، هرگز بدان نمی رسد و نقاب بر رخ، از ازل تا ابد پوشیده می ماند. آن گاه که اراده کند پرده از رخ برگیرد، تعیّن می یابد و با نخستین تعیّن جلوه کرده، سلسله تجلیات و ظهورات نیز می آغازد.

کلام، نظام پیدایش عالم را خلقت می نامد؛ فلسفه با علیّت، هستی را برمی رسد و عرفان نظری با تجلی و ظهور وجود را می کاود. از تجلی و ظهور با تشأن و تنزل و مانند آن نیز یاد می آورند. از دیگرسو، عرفان نظری و عملی چنان با مفهوم و حقیقت انسان کامل درهم تنیده که کم تر جایی از آن را بدون حضور وی بتوان به فرجام رساند. از آن جا که پرشکوه ترین مصداق خلیفه الله و برترین انسان کامل محمدی صلی الله علیه و آله و سلم در این روزگاران و تا برپایی قیامت، موعود ادیان، مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است، کنکاش در ارتباط این دو مفهوم بنیادی می تواند سرآغازی بر بسیاری معارف امامت و پژوهش های دامنه دار میان رشته ای، به ویژه در حوزه عرفان و مهدویّت باشد.

نوشتار پیش رو بر آن است تا آغازگری باشد بر این پویش و کاوش.

مقدمه

عرفان به تجلی و ظهور(نظام ظاهر و مظهر) معتقد است و با آن، هستی را تفسیر می نماید. اما فلسفه به علت و معلول باور دارد و با این قانون، پدیده های هستی را تحلیل می کند. نظام علّی و معلولی از ارکان فلسفه به شمار می رود و اگر مباحث فلسفی از این رکن تهی گردد، فلسفه فرو می پاشد.

تجلی و ظهور، با علت و معلول تفاوت هایی اساسی دارد. خاستگاه این تفاوت ها، در نوع نگرش دو مکتب فلسفی و عرفانی به جهان هستی است. فلسفه،‌ روی کردی عقلانی به هستی دارد و عرفان، نگاهی شهودی. از همین جا تمایز فلسفه با عرفان، آغاز می گردد. در نخستین گام، تعریف این دو نظام از هستی، به گونه ای بنیادین متفاوت می نماید. فیلسوفان مشایی به تباین وجودات، و پیروان حکمت متعالیه به وحدت نوعی و تشکیک در وجود قائل اند، در حالی که عارفان به وحدت شخصی وجود و انحصار آن در وجود حق تعالی باور دارند. فهم دقیق وحدت شخصی وجود و اعتقاد به آن، ظریف و دشوار می نماید. از این رو، جنجال های بسیاری برانگیخته است. از دیگر تفاوت های محوری عرفان با فلسفه، نشستن تجلی و ظهور به جای علت و معلول، به شمار می رود. تجلی در لغت، یعنی وضوح و آشکار شدن ذات حق تعالی و کمالات ذات پس از متعیّن شدن به تعینات ذاتی یا اسمایی و یا افعالی. آشکار شدن، یا برای خود ذات است و یا برای غیر آن، و هرگز به معنای حلول یا اتحاد نیست. به دیگر سخن، تجلی و ظهور یعنی متعین شدن مطلق به تعینی خاص(2).

تجلی و ظهور ازلی

ذات خداوند در قله هستی و بالاترین مرتبه وجود است و از آن به غیب الغیوب، غیب مطلق، هویت مطلقه، عنقاء مُغرب و نظایر این ها تعبیر می کنند. مقام ذات، حقیقت هستی و به عبارتی حقیقت وجود است. ذات به همه چیز احاطه دارد و بر همه چیز محیط و قاهر است و هیچ موجودی به او احاطه ندارد؛ نه احاطه علمی و نه خارجی(3). نه فکر و ذهن بشری به آن حقیقت احاطه می یابد و نه سالکان به حسب شهود و حضور، بر اصل حقیقت وجود محیط می شوند(4). حقیقت حق به اعتبار مقام ذات و هویت صرف، از شدت بطون و کمون، برای کسی معلوم نیست؛ قبول اشاره نمی نماید و محکوم به حکمی از احکام نمی گردد؛ نه اسمی دارد و نه رسمی؛ نه نامی دارد و نه نشانی.

کس ندانست که منزل گه معشوق کجاست

آن قدر هست که بانگ جرسی می آید

آرزوی اولیا و عارفان به آن نمی رسد و هیچ عقل، وهم و خیالی را بدان جا راه نیست. از این رو در روایات توصیه فراوانی شده که در ذات نیندیشند؛ زیرا جز حیرت و سردرگمی حاصلی ندارد.

کندوکاو در معرفت ذات، تلاشی بیهوده است. بدین جهت، خداوند سبحان از سر لطف و رحمت به بندگانش یاد می آورد:

«و یُحذّرُکُمُ اللهُ نفسهُ و اللهُ رؤوفٌ بالعِباد»(5)

خداوند شما را از کاوش در ذات خویش پرهیز می دهد و این از باب رأفت بر بندگان است.

باید توجه داشت که این تفسیر، یک احتمال در آیه است(6). لطف حق تعالی ایجاب می کند این گنج بی پایان را آشکار سازد تا همگان بهره برند. پس اراده کرد نقاب از جمال خویش بیفکند و گنج پنهان را آشکار سازد تا شناخته شود. برای بیرون آمدن از پرده غیبت، روز ازل، تجلی و ظهور کرد که به تجلی و ظهور ازلی شهرت دارد.

نخستین تعیّن مقام لاتعیّن ذات، وحدت مطلقه( وحدت ذاتی) است که دو جهت ظهور و بطون دارد؛ جهت بطون آن، احدیّت نام دارد و جهت ظهور آن، واحدیت. با اندکی تسامح، نخستین تعین ذات را می توان احدیت نامید. به دیگر سخن، احدیت، محصولِ نخستین تجلی و ظهور ذات است.

احدیّت

عالم احدیت که گاه از آن به لاهوت یاد می شود، در نظام هستی جایگاهی ویژه دارد. این عالم، در عرفان نظری نیز از اهمیتی بسیار برخوردار است و از مباحث بنیادین عرفان به شمار می رود. از سوی دیگر، احدیت در شناخت انسان کامل و ولایت و جای گاه اهل بیت در هستی، نقشی زیربنایی و کلیدی دارد، اما به لحاظ پیچیدگی و رمز و رازهای فراوان، کم تر بدان پرداخته شده است. اهمیت ویژه آن بدین دلیل می نماید که حقیقت حق تعالی به اعتبار ذات، غیب محض، لامتعین و مستغرق در غیب هویت است، به طوری که از این جهت، بین ذات و حتی اسما و صفات نسبت و ارتباط مستقیمی وجود ندارد؛ چون هر نسبتی، مقتضی تعین است و ذات حق،‌ تعین نمی یابد. پس برای تجلی و ظهور و افاضه کمالات خویش، واسطه و جانشین نیاز دارد. این واسطه و خلیفه ذات، احدیت نام دارد. مرحوم آشتیانی در این زمینه می نویسد:

حقیقت غیبی، منقطع الارتباط از حقایق خارجیه است و به واسطه کمال ذات و تمامیت حقیقت با هیچ تعیّنی سازش ندارد. حتی اسما و صفات به اعتبار تعینات و کثراتی که لازم ظهور آن هاست، محرم سرّ این مقام نیستند. به همین جهت، اسمای الهیّه به حسب کثرات علمیه ای که لازم ظهور و تجلی اسما است، نمی شود بدون واسطه ای از وسایط، مرتبط با ذات حق باشند و اخذ فیض از مقام غیب وجود نمایند. پس ظهور اسما و صفات نیز از حقیقت غیبی حق، احتیاج به واسطه و خلیفه ای دارد که سبب ظهور و تحصّل آن ها در مقام و احدیت شود. به واسطه همین رابطه و خلیفه بین اسما و صفات و حقیقت غیبیّه، باب برکات منفتح می شود و فیض ازلی شامل جمیع حقایق می گردد و نوری که عبارت از فیض اقدس و مقدس و وجود منبسط است، از صبح ازل طلوع نموده و بر هیاکل ممکنات می تابد.(7)

انسان کامل که در عصر ما یگانه مصداقش حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است(8)، در سیر صعودی خود نیز با گذراندن تمام مراتب هستی به مقام احدیت گام می نهد و با شهود احدیت، حقیقتش با آن مقام متحد می شود و مظهر اتمّ و اکمل آن می گردد. مقام احدیت، باطن و تمام حقیقت خاتم اولیا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. حق تعالی، خلافت و جانشینی اش را بدو می بخشد و مصداق آیه «و إذْ قالَ ربُکَ للملائِکهِ إنّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفهً»(9)می شود.

البته برخی از محققان، آغاز خلافت ولیّ الله را مقام احدیت می دانند(10)، اما دسته ای از عرفا گستره جانشینی خلیفه الله را مرتبه پایین تر هستی، یعنی واحدیت می انگارند. با پدیدار شدن احدیت، تنزل سلسله هستی آغاز شد. احدیت که جانشین ذات، واسطه میان ذات با مراتب پایین تر هستی و همان باطن ولیّ الله الاعظم است، به نیابت از ذات الهی، عوالم پایین تر را با تجلی و ظهور خویش به وجود آورد. به دیگر سخن، ذات در لباس احدیت و توسط خلیفه اش، مراتب بعدی را ایجاد کرد. احدیت، در نخستین ظهور و تجلی خود، اسم اعظم و سایر اسما را آشکار ساخت. مرتبه اسما، واحدیت نام دارد و دومین تعین ذات به شمار می آید. از آن جا که حقیقت و کنه باطن خلیفه الله، با احدیت متحد است، با تجلی احدیت در عالم اسما، انسان کامل نیز در اسما تجلی می کند و حقیقت امام عجل الله تعالی فرجه الشریف در تمام اسما، حضور و سریان می یابد. بنابراین، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تمام اسما و اسم اعظم را شهود می کند، بلکه حقیقت او با آن ها یکی است و واحدیت از مراتب باطنی انسان کامل به شمار می آید. از این روی، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نه تنها جامع و مظهر اسما و اسم اعظم است، به باطن و سرّ اسما نیز دسترسی دارد و آن مراتب باطنی را در جان و حقیقت خویش می یابد.

در سومین مرتبه از تجلی، اسما نیز ظهور و جلوه می نمایند و مراتب پایین تر را پدید می آورند. حاصل تجلی اسما، عالم اعیان ثابته است. اعیان، ظهورات اسما و صورت علمی نظام هستی به شمار می روند. در وهله بعد، با جلوه گری اعیان، وجود عام منبسط پدیدار می شود. به وجود عام منبسط، فیض منبسط، نفَس رحمانی، مشیت مطلقه، صادر نخستین و... می گویند. این مرتبه از هستی نیز که در شهود و ولایت و خلافت ولیّ الله است، با تجلی خود، عالم مجردات را هویدا می سازد. عالم مجردات در قوس صعود، قیامت خوانده می شود. پس از مجردات، عالم مثال پدیدار می گردد. قافله وجود با قافله سالاری خلیفه الله، در آخرین حرکت نزولی خویش در منزل طبیعت و دنیای خاکی فرود می آید؛ منزل گاهی سرد و تاریک. کاروان ظهور و تجلی در غربت خیمه می زند. این متوقف ماندن همیشگی نیست و چند صباحی بیش تر نمی انجامد و کاروان، دیگربار به موطن اصلی خویش بازمی گردد، اما این بار تنها بازنمی گردد؛ هم سفران و یارانی هم راه خویش می سازد. از دل تیره و خاموش خاک، حیات و جان پدید می آورد و به کوی یار راه می نماید.

در تمام این مراحل و منازل، امام حضور دارد و نقش اول را به اذن حق تعالی ایفا می کند، بلکه به اذن الهی هر آن چه را اتفاق می افتد، پیش می برد و سرپرستی کاروان مظاهر را به عهده می گیرد؛ زیرا پس از آن که ذات، تجلی کرد و احدیت جلوه نمود، حقیقت انسان کامل پا به عرصه می گذارد، ظهور می نماید و با تجلی پیاپی خود، عوالم را یکی پس از دیگری هویدا می سازد. خلیفه الله، خود نیز فرو می آید و همه را با خود پایین می کشد. مسیر نزول و فرود، راه وجودی ولیّ الله است. همه از راه باطن و حقیقت او سیر می کنند تا به آخرین منزل برسند. بدیهی است آغاز هستی، ذات حق تعالی است. این ذات از پشت پرده، خلیفه و غیرخلیفه را هستی می بخشد و سیر می دهد و تدبیر می کند. خلیفه الله، خود از تجلیات و مظاهر حق تعالی است. پس در حقیقت تجلیات و افعال خلیفه الله تجلیات و افعال الهی هستند. مفهوم خلافت، چیزی جز این نیست. بی گمان، تنها وجود مستقل و اصیل، بلکه تنها وجود، حق تعالی است و دیگران عین فقر و نیازند؛ زیرا ظهور آن ها چیزی جز جلوه وجود نیست.

ابن عربی و شارح سخنان او، قیصری و دیگران در زمینه تجلی حق تعالی در وجود خلیفه الله و تجلی خلیفه در نظام خلقت، سخنان بدیع و دقیقی دارند. محی الدین در تبیین منزلت خلیفه الله و انسان کامل می نویسد:

فاستخلفه فی حفظ العالم، فلا یزال العالم محفوظاً ما دام فیه هذا الانسان الکامل(11)؛

انسان کامل در حفظ و بقای عالم، جانشین و نایب حق تعالی است. پس تا زمانی که وی در عالم حاضر باشد، نظام هستی باقی خواهد ماند.

علامه قیصری در شرح این بیان می نویسد:

جعل قلب الانسان الکامل مرءاهٌ للتجلیات الذاتیه او الاسمائیه لیتجلی له اولاً ثم بواسطته تجلی للعالم کإنعکاس النور من المرءاه المقابله للشعاع الی ما یقابلها(12)؛

خداوند قلب انسان کامل را آینه تجلیات ذاتی و اسمایی خویش قرار داد؛ برای این که در مرتبه نخست در قلب وی ظهور کند، سپس با وساطت وی در عالم تجلی نماید، مانند بازتاب نور از آینه به مقابل.

و قرن هاست که حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف بر مسند رفیع و شکوه مند وساطت و خلافت تکیه زده، واسطه حق با مجموعه هستی است. تمام تجلیات ذاتی، اسمایی و صفاتی الهی از قلب وی بر عالم می تابد. شارح فصوص در تبیین بیش تر سخن ابن عربی می نویسد:

اذ الحق یتجلی لمرءاه قلب هذا الکامل فتنعکس الانوار من قلبه الی العالم فیکون باقیاً بوصول ذلک الفیض الیها(13)؛

چون حق تعالی در آینه قلب انسان کامل تجلی نموده، انوار اسما و صفات از قلب وی بر عالم بازتابیده است. پس تا آن گاه که وی در عالم باشد، فیض و رحمت الهی را به عالم می رساند و عالم پابرجا خواهد ماند.

پس تمام عوالم، حاصل تجلی حق در خلیفه الله و تجلی خلیفه حق در آن است. سرتاسر آفرینش، مظهر انسان کامل به شمار می رود و بر هرچه انگشت گذارند، کمالی از کمالات و مظهری از مظاهر او را می یابند که از مبدأ حقیقی بر جان او و از آن جا بر عالم تابیده است. انسان کامل، منشأ ظهور عالم به شمار می رود و حقایق وجودی، تعیّنات وی هستند. حقیقت انسان به مظهر اسم اعظم است، در جمیع اسما تجلی می نماید و از تجلی او همه مظاهر و اعیان، تعیّن می یابند(14). چون حقیقت انسانی، متجلی در جمیع اسما و مظاهر اسما است، اسما و مظاهرشان به اعتباری اجزای حقیقت انسانی و تجلیات این حقیقت به شمار می روند.(15)

تجلیات آن به آن

چنین نیست که یک تجلی به پیدایش مظاهر انجامد و در بقا و استمرار خود، از امام بی نیاز باشد، بلکه هم چنان که معلول در نظام علّی و معلولی افزون بر حدوث، به مناط امکان، نیازمند علت برای بقاست و با از بین رفتن علت تامّه یا برخی از اجزای آن، معلول نابود می گردد، مجموعه آفرینش در نظام تجلی و ظهور نیز لحظه به لحظه به توجه و تجلیات پی در پی حجت الهی نیاز دارد. انسان کامل و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در عصر ما بازتاب همه جانبه و بی کم و کاست اسما و صفات حق است و مجموعه عالم و ماسوی الله از فرش تا عرش پژواکی تمام عیار از وجود انسان کامل و کمالات و صفات امام به شمار می رود.«انسان کامل مظهر اسم اعظم است و سایر اسما، محکوم به حکم اسم اعظم اند. از این رو، مظهر اسم اعظم ظاهر در جمیع مظاهر است.»(16)ظهور و تجلی و سریان در مظاهر از شئون و صفات الهی است. حقیقت انسان کامل نیز به اعتبار مظهریت اسم جامع، از این شأن الهی بهره می برد؛ در تمام موجودات، ظهور و تجلی می نماید و تقیّد و انحصار در مظاهر ندارد. شأن چنین حقیقتی سریان در همه هستی است و جمیع حقایق از تجلیات امام علیه السلام برآمده اند. بی گمان، حقیقت ولی الله باید در جمیع مظاهر وجودی و حقایق کونی سیر کند. او واسطه فیض در وجود و کمالات وجود است و همه مظاهر وجودی، سعیدان و شقیان، تجلی و ظهور اویند.(17)

برخی آثار و لوازم تجلی

1 . حضور و سریان در هستی:

حقیقت امام علیه السلام در همه اجزا و ارکان خلایق حضور دارد و در عمق وجود و باطن آن ها جاری و نافذ است؛ همان حقیقتی که در دعای کمیل به آن اشاره رفته است:

و بأسمائک التی ملئَت ارکانَ کلّ شیء؛

تو را سوگند می دهم به اسم هایت که ارکان و هستی هر چیزی را اشباع و مسخر خود ساخته اند.

مراد از حضور و نفوذ، معنای عادی و لغوی آن نیست تا امام وجود مستقلی باشد و موجودات، اشیایی جداگانه به شمار روند و آن گاه ولیّ الله در آن ها بگنجد؛ بلکه اشیا، وجودی مستقل ندارند و هستی شان از خلیفه الله برخاسته و ظهور یافته است. خاستگاه هستی و تشخّص آن ها، هستی و جان امام است. آن ها هم چون اجزا، از اصل خویش دور افتاده اند و هم واره وابسته به ولیّ و محبوب خود بوده، و آن به آن وی را می جویند. به بیان دقیق تر، خلایق در قلمرو وجودی و در قلب پر سیطره و نامتناهی امام مجتمع اند.

2 . قوام و ایستایی:

این اجزا و موجودات، بر اصل و ریشه خود پابرجایند. خلایق، فروع و شاخه ها و امام ریشه و اساس است. جهان خیمه ای به شمار می رود که عمود آن امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ خیمه برای برپا ماندن به عمود نیاز دارد؛ زیرا امام مظهر حقیقت قیوّم است. بر این اساس، ابن عربی، خلیفه الله را عمود السّماء(18)می نامد. این حقیقت در روایات نیز بازتاب گسترده ای می یابد. در حدیثی نبوی آمده است:

و لا تخلو الارض منهم و لو خلت لساخت باهلها(19)؛

زمین از اهل بیت خالی نمی شود و اگر خالی شود اهلش را در خود فرو می برد.

در روایت دیگری آمده است:

لو خلت الارض طرفه عین من حجه لساخت باهلها(20)؛

و اگر زمین برای لحظه ای کوتاه بی حجت بماند، اهل خود را فرو می کشد.

امام رضا علیه السلام نیز می فرماید:

لا تبقی ساعهً اذاً لساخت(21)؛

لحظه ای نمی ماند، آن گاه همه چیز را فرو می کشد.

 

3 . قوس نزول و صعود:

تبیین قوس نزول و صعود، از ثمرات تجلی و ظهور است. تنزل و فرود آمدن سلسله وجود، همان تنزل خلیفه الله به شمار می رود که در هر مرحله به شکلی نمایان می گردد و با هزار نقش و نگار جلوه می نماید. خلیفه الله، با نزول خود همه مظاهر را نیز تنزل می دهد. مسیر این نزول، حقیقت اوست و مظاهر از باطن وی می گذرند، چنان که مسیر صعود و بازگشت نیز همین است. به بیان دیگر، امام علیه السلام خلایق را با خود از عوالم الهی پایین می آورد تا آن ها را پس از تکامل، از مسیر وجودی خویش به سوی حق تعالی بازگرداند. دایره وجود، با تکمیل قوس نزول و صعود، تمام و کامل می شود و مبدأ و معاد به هم متصل می گردند. عرفا انسان کامل را به تنهایی تمام قوس نزول و صعود و جمیع سلسله وجود می دانند. در شرح دعای سحر آمده است:

فالانسان الکامل، جمیع سلسله الوجود و به یتمّ الدائره و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن(22)؛

انسان کامل، خود به تنهایی همه سلسله مراتب وجود است و با او دایره هستی، مجموع قوس نزول و صعود، کامل می گردد، و او اول و آخر و ظاهر و باطن و مجموعه آفرینش است.

 

4 . گذرگاه سیر و سلوک:

مرغ روح سالکان کوی دوست از طبیعت می پرد و به عالم بالاتر (برزخ) می رسد و از آن جا پر می کشد و به عالم تجرد(قیامت) راه می یابد. پس از قیامت، عروج می کند و به عالم اسما می رسد. اسما را شهود می کند و در آن ها فانی می شود. سالکان، در همه این مراحل در مظاهر ولیّ الله و در متن وجود وی سیر می کنند؛ از قلمرو ولایت و ظهورش در طبیعت، آغاز به حرکت می کنند و در همان عرصه به مقصد می رسند.(23) بنابراین، سالکان و رهروان کوی دوست، هر لحظه با هم راهی ولیّ الله الاعظم سیر می کنند. هم در نظام تکوین و هم در حوزه تشریع، کسی بی نیاز از او و بیگانه با آن راه به جایی نمی برد. تکوین و تشریع، یک پارچه و هم صدا با هم راهی خضر هدایت و ولایت، راه می پیمایند:

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی(24)

5 . باب الله:

متون روایی، بارها ائمه علیهم السلام را «باب الله» تعبیر کرده اند. امام صادق علیه السلام:« نحن باب الله» و امام علی علیه السلام:« انا باب الله» فرموده اند(25). باب الله از القاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز به شمار می رود. ایشان دروازه و راه رسیدن به خداست. در دعای ندبه به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می گوییم:

این باب الله الذی منه یؤُتی؟

دروازه و راه رسیدن به خدا کجاست؟

با توجه به نظام ظهور و تجلی، این تعبیر و امثال آن روشن می نمایند باب الهی، تنها لفظ یا تعبیری عاطفی نیست بلکه واقعیتی خارجی و تکوینی به شمار می رود. تنها راه سلوک و صعود به مبدأ هستی، ولیّ الله الاعظم، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. عبور از مظاهر و باطن وی، عین تکوین را می نماید.(26)

6 . تسبیح خلایق:

با توجه به آن که حق در خلیفه اش تجلی می کند و این تجلی از قلب وی به عالم می تابد، موجودات لحظه به لحظه به توجه و فیض رسانی نیاز دارند. او سزاوار به تصرف در موجودات است و از این روی، آن ها در نهاد و عمق جان خویش، حق تعالی را تسبیح می گویند. به بیان دیگر، ولیّ مطلق از زبان مخلوقات خدا را تسبیح می کند. این اصل بی استثنا در نظام تکوین، در قلمرو تشریع و اختیار بشری نیز جاری است. امام در نهاد عابد، تسبیح می گوید و در پی آن، بنده توفیق به عبادت و تسبیح خدا می یابد. این توفیقات، بی حساب و کتاب، ‌نصیب افراد نمی شود. به قول سلمان ساوجی:

 

 در بیابان تمنّا همه سرگردانیم

تا که را سوی تو توفیق هدایت باشد

هر عبادت و تسبیحی، عبادت و تسبیحی را بازمی تابد که پیش تر ولیّ الله آن را به جا آورده است. هر تضرع و توبه ای، توبه و مناجات پیشین امام را برمی تابد. ساقه به هر سو خم شود، شاخه ها بی مقاومت و اختیار، بدان سو می روند. هر چه روح تصمیم گیرد، جسم تبعیت می کند. اگر روح، تصمیم گیرد بنشیند، جسم می نشیند، اگر بخواهد راه رود، بدن و پاها می روند، اگر اراده کند سخن گوید، زبان به حرکت درمی آید و...

انسان کامل جان و روح است و موجودات جسم و پیکرند. بی شک هر زمزمه ای به درگاه الهی، پژواکی از نوای حجت الهی است. ابن عربی و قیصری به این حقیقت تصریح کرده اند(27). اگر حجت الهی خدا را حمد گوید، سراسر آفرینش، مشغول حمد می شوند و اگر تسبیح کند، همه تسبیح می گویند؛ اگر سجده کند، همه ساجدند؛ اگر رکوع گذارد، همه راکع خواهند شد؛ اگر قیام کند، همه قائم خواهند شد و ... قرآن بارها یاد آورده که تمام خلایق در حال عبادتند، اما انسان درنمی یابد:

« و إن منْ شیءٍ إلّا یُسبّحُ بحمدهِ و لکنْ لا تفقَهونَ تسبیحَهُم»(28)؛

هیچ موجودی نیست جز این که مشغول تسبیح و عبادت خداست، ولی شما تسبیح آن ها را نمی فهمید.

جمله ذرات عالم در نهان

با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

ولیّ مطلق، گاه گوشه ای از این ولایت و ویژگی خود را به خواص خویش می بخشد. به دیگر سخن، هرگاه و در هر جا صلاح بداند با این صفت خویش در محرم سرّی تجلی می کند و آن ویژگی سر از وجود وی درمی آورد.

7 . صراط مستقیم:

ائمه اطهار در تفسیر آیه مبارکه:« اهْدِنا الصّراط المُستقیم»فرموده اند: ما اهل بیت صراط مستقیم هستیم. امام صادق علیه السلام می فرماید:

و الله نحن الصراط المستقیم(29)

امام سجاد علیه السلام می فرمایند:

نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقیم(30)

آیا با توجه به تجلی و ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در عالم امکان و مظهریت عالم برای وی، راهی به جز ولایت و حقیقت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای هدایت و رسیدن به حق تعالی هست که بخواهد مستقیم یا غیرمستقیم باشد؟(31)

8 .آشنایی ازلی و فطری:

از آن روی که انسان کامل به تکوین همه چیز آگاهی دارد، موجودات نیز او را می شناسند. بنابراین، محبت و معرفت موجودات به امام، از ازل در نهادشان بوده است. بر اساس برخی روایات، پرندگان آسمان و ماهیان دریا و.. در سوگ امام حسین علیه السلام می گریند و بنابر آن چه در زیارت عاشورا آمده، اندوه شهادت امام، بر آسمان ها و اهل آن سنگینی می کند:

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید هم این آینه می گردانند(32)

 

اهل بصیرت در کشف و شهود خویش، در و دیوار و آسمان و زمین را در سوگ شهادت اهل بیت علیهم السلام ماتم زده و اشک ریزان یافته اند. آری، تنها در عرصه تشریع و اراده و اختیار بشری، بیگانگی به چشم می خورد!

9 . تصرف در عالم:

طبیعی است که چنین موجودی در قلمرو ذره تا کهکشان، تصرف و اعمال ولایت کند. کرامات و معجزات اولیای الهی برای ما گرفتاران قفس طبیعت، عجیب می نماید، در حالی که اگر حقیقت ولایت و خلافت درک شود، کاری آسان قلمداد می گردد، چنان که اراده هر کس در حرکت اعضایش، عادی و طبیعی می نماید.

10.علم مطلق و حضوری:

از آن جا که همه چیز در جان امام قرار دارد، وی بر تمام حقایق عالم که جزئی از حقیقت خودش به شمار می رود، احاطه و علم حضوری دارد.

11 .وجود منبسط:

خلیفه الله در عرفان، وجود منبسط نیز خوانده می شود؛ چون با بسط و گسترش وجود و کمالاتش، مجموعه خلایق و عوالم خلقی(مجردات، مثال، طبیعت)پدید می آیند. از این رو، در زیارت جامعه کبیره آمده است:

اجسادکم فی الاجساد و ارواحکم فی الارواح و انفسکم فی النفوس(33)

جسم شما در میان پیکر موجودات و روح شما در عمق جان و روح خلایق و جان و حقیقت شما در باطن و حقیقت موجودات حاضر است.

12 . بهشت و جهنم:

برای تبیین نسبت میان انسان کامل و بهشت و جهنم، دوباره به نظام تجلی در عالم، اشاره ای کوتاه می نماییم. چنان که پیش تر نیز گفته شد، حق تعالی در مظهر اتم و اکمل خود، یعنی انسان کامل، تجلی می کند و این تجلی حق از آینه قلب انسان کامل، انعکاس می یابد و بر سراسر عالم می تابد و اصل وجود و سایر کمالات و فیوضات الهی از این جلوه گاه اتم به عالم، فرو فرستاده می شود. قیصری، نظر به اهمیت این فرایند در عرفان،‌ بارها این حقیقت را بازگو می کند. از جمله در مقدمه ای ارزش مند بر فصوص الحکم ابن عربی در این زمینه می نویسد:

قَدْ مرّ أنّ الاسم «الله» مشتمل علی جمیعِ الاسماء و هو متجلَّ فیها بحسبِ المراتبِ الالهیّه و مظاهرها و هو مقدم بالذّات و المرتبهِ علی باقی الاسماء. فمظهره ایضاً مقدم عَلی المظاهر کلّها متجلّ فیها بحسبِ مراتبه... أنّ حقائق العالم فی العلم و العینَ کلّها مظاهر للحقیقَهِ الانسانیّه التی هی مظهر للإسمِ «الله» فأرواحها ایضاً کلّها جزئیاتِ الروح الاعظم الانسانی سواءَ کان روحاً فلکیّاً أو عنصریاً او حیوانیاً و صورها صورَ تلک الحقیقهِ و لوازمها لوازمها. لذلکَ یسمّی العالم المفصّل بالانسان الکبیر عند اهل الله لظهور الحقیقه الانسانیه و لوازمها فیهِ و لهذا الاشتمالُ و ظهور الاسرار کلّها فیها دون غیرها استحقّت الخلافه من بین الحقائق کلّها... و کما أنّ له فی العالم الکبیر مظاهر و اسماء من العقل الاوّل و القلم الاعلی و النور النفس الکلیّه و اللّوح المحفوظ و غیر ذلک علی ما نبّهنا علیه من انّ الحقیقه الانسانیه هی الظاهره بهذه الصور فی العالمِ الکبیرِ کذلک له فی العالم الصغیر الانسانی مظاهر و اسماء بحسب ظهوراته و مراتبه فی اصطلاح اهل الله و غیرهمْ(34).

قیصری به جایگاهی برجسته و حیاتی از نقش آفرینی انسان کامل در نظام هستی تصریح دارد. با توجه به این سخنان شارح فصوص، لطایف بسیاری درباره نسبت میان انسان کامل با بهشت و جهنم می توان گفت؛ چنان که همه این عوالم مظهر و تجلی گاه خلیفه الله است، بهشت و جهنم نیز بخشی از مظاهر و تجلیات او به شمار می روند. بهشت، ظهور جمال و رحمت و لطف انسان کامل، و جهنم، جلوه گاه خشم و مظهر قهر و جلال وی است که جمال و جلال خداوند را برمی تابد.

انسان کامل تمام اسما و اسم اعظم را در اختیار دارد، در حالی که بهشت تنها مظهر اسمای جمال و رحمت، و جهنم، مظهر جلال است. از این رو، وجود ولی الله الاعظم، رتبه ای فراتر و برتر از این دو مخلوق بزرگ و شگفت آفریدگار دارد. بنابر روایتی، شعله های آتش جهنم با خشم حضرت صدیقه کبرا علیها السلام زبانه می کشد. در روایتی دیگر آمده است:

اذا دقّت الحلقه علی الصفحه طنّت و قالت یا علی یا علی(35)

وقتی بهشتیان در بهشت را می زنند، صدای کوبه در بهشت یا علی یا علی است.

آن گاه که کوبه خانه ای را می کوبند، صاحب خانه را می طلبند؛ درِ بهشت هم«یا علی» می گوید و صاحب خانه را صدا می زند.

13 . امام زمان و انبیا:

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام، مصداق اتم و اکمل حقیقت محمدیه به شمار می روند. حقیقت محمدیه که در این عصر، از وجود حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف برمی تابد، در هر عصری از وجود یکی از انبیا سر برآورده است. این جایگاه بالاصاله و بالذات، به اهل بیت تعلق دارد و هرگاه مصادیقی جز اهل بیت، یعنی انبیا علیهم السلام، صاحب این مقام شده اند، از اصل آن حقیقت یعنی اهل بیت، کسب فیض و استمداد نموده اند. خداوند در وهله نخست، خلافت و حقیقت محمدیه و مرتبه انسان کامل را تمام و کمال به اهل بیت عطا کرد و انبیا از حقیقت و باطن اهل بیت استمداد نمودند و به مرتبه انسان کامل و خلافت دست یافتند. علامه قیصری در مقدمه شرح فصوص آورده است:

انّ الحقیقه المحمدّیه صوره الاسم الجامع الاسمی و هو ربّها و منه الفیض و الاستمداد علی جمیع الاسماء فاعلم انّ تلک الحقیقه هی التی تربّی صور العالم کلها بالرب الظاهر فیها الذی هو رب الارباب لأنّها هی الظاهره فی تلک المظاهر(36).

رابطه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با انبیا علیهم السلام از زوایای گوناگونی بررسی می شود. قاعده تجلی و ظهور ولی الله الاعظم در عالم و آدم، کلید فهم بسیاری از اسرار و پاسخ پرسش های فراوانی است که در تبیین رابطه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و انبیا علیهم السلام نیز روشن گر و راه گشا می نماید. خلیفه حق، این معدن اسما و صفات الهی در سراسر جهانِ امکان تجلی می کند و همه چیز مظاهر وی به شمار می آید. بی گمان، اصل ظهور در هستی از آن خداوند است و پس از تجلی حق در حقیقت محمدیه و انسان کامل، کمالات الهی از قلب و آینه وجودی وی به عالم و دیگر موجودات برمی تابد. از این روی، اصل توحید هیچ گاه با وساطت و خلافت کم رنگ نمی شود. امام خمینی در مصباح الهدایه درباره حقیقت محمدیه و مصداق اتم آن، یعنی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نسبت او با سایر انبیا علیهم السلام می نویسد:

فسعه دائره الخلافه و النبوه وضیقها فی عالم الملک حسب احاطه الاسماء الحاکمه علی صاحبها و شارعها- و هذا سرّ اختلاف الانبیاء علیهم الصلاه و السلام فی الخلافه و النبوه- الی أن ینتهی الامرُ الی مظهر الاسم الجامع الاعظم الالهی فیکون خلافته باقیهً دائمهً محیطهً ازلیّهً ابدیّهً حاکمهً علی سائر النبوات و الخلافات. کما انّ الامر فی المظاهر کذلک. فدوره نبوّات الانبیاء علیهم السلام دوره نبوّته و خلافته و هم مظاهر ذاته الشریفه و خلافاتهم مظاهر خلافته المحیطه و هو صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه الله الاعظم و سایر الانبیاء خلیفه غیره من الاسماء المحاطه. بل الانبیا علیهم السلام کلّهم خلیفته و دعوتهم فی الحقیقه دعوهٌ الیه و الی نبوّته صلی الله علیه و آله و سلم و آدم و من دونه تحت لوائه. فمن اوّل ظهور الملک الی انقضائه و انقهاره تحت سطوع نور الواحد القهّار دوره خلافته الظاهره فی الملک(37).

بی تردید،‌ حامل امانت بزرگ خلافت کبرا و ولایت عظمی در این خلافت و ولایت باشکوهی که صاحب مصباح ترسیم و تصویر کرده، با نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شریک است. افزون بر پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم، دیگر انبیا نیز از مظاهر و تجلیات وجودی صاحب این خلافت و ولایت هستند و از حسنات وی شمرده می شوند و آن چه از کمالات با خود دارند، پرتوهایی از آن خورشید یگانه است.(38)فضایل و کمالات بی شمار انبیا مانند علم، عصمت، حلم، معجزه، عبادت، معرفت، عشق به حق، توحید و... انشعابات و شاخه هایی از درخت تناور علم، عصمت، معجزه، عشق و توحید به حساب می آیند، چنان که امام هادی علیه السلام در «جامعه کبیره» می فرماید:

إن ذکر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه؛

هر جا سخن از نیکی و نشانی از کمال هست، آغاز و ابتدا، ریشه و اساس، فرع و شاخ و برگ، معدن و گنجینه و جای گاه و نهایت آن، شما اهل بیت هستید.

پژواکی از کمالات بی حد و حصری که خداوند بر آینه وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تابانده، به پیامبران بازتابیده و آن انسان های بی نظیر و صاحبان وحی و عصمت را حیات و کمال بخشیده است. امام معصوم علیه السلام خلیفه الله الاعظم و ولیّ و امام انبیا به شمار می رود. همه بر سر خوان کرامت و فیض بی پایان او نشسته اند:

از ره گذر خاک سر کوی شما بود

هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد(39)

انبیا فرستادگان و پیش قراولان سلطان خوبی ها هستند که برخی کارهای مقدماتی را سر و سامان داده اند تا او از راه برسد و نقش اصلی را ایفا کند. انبیا شاگردانی هستند که پیش از ورود استاد، مقدمات را به بشر آموزش داده اند؛ یاران عاشقی هستند که مأموریت واگذار شده خلیفه الله را اجرا کرده اند؛ عاشقان و محبانی هستند که پروانه وار گرد شمع محبوب خود حلقه زده اند. پیامبران الهی تک تک صفات و کمالات خود را با وساطت فیض ولیّ الله الاعظم و از دست او دریافت کرده اند. علم، حکمت، عصمت، حلم، عبادت، محبت، توحید، نبوت و... همه چنین وضع و حالی دارند.

بدیهی است همه پیامبران، معصوم و از گناه و خطا مصونند. قرآن می فرماید:« سلامٌ علی المُرسلینَ»(40):«سلام بر پیامبران باد». سلام از اسمای خداست و هرجا چترش بگسترد، سلامت و مصونیت از هر گناه و نقصی در پی می آید. قرآن می گوید: این چتر بر سر همه انبیا کشیده شده است. از دیگر سو، اسم سلام، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نیز پوشش می دهد، بلکه با همه گستره و توانش در اختیار اوست، چرا که او اسم اعظم را دارد. پس هر رنگ و بویی از سلام و عصمت و مصونیت که مشاهده شود، سرچشمه از آن جا دارد. اهل بیت علیهم السلام چشمه جوشان عصمت و انبیا جرعه نوشان آن هستند. پیامبران و اولیای دیگر، پرده هایی از حسن و جمال خلیفه الله را به بازار تماشا آورده اند و پیش درآمدی بر نغمه های شورانگیز و همایونی شاه زاده حجاز و عراقند.

هر سر و قد که بر مه و خور حُسن می فروخت

چون تو درآمدی، پی کار دگر گرفت(41)

 

 

 

14 . ملائکه و امام زمان:

ملائکه نیز مانند دیگر خلایق از مظاهر ولیّ الله هستند. قلمرو وجود و حضور ملائکه در مقایسه با گستره بی حد و مرز ولیّ الله بسیار محدود است و جزئی از آن به شمار می آید. ملائکه از بخشی از اسما بهره مندند و هیچ یک توان شهود تام اسم اعظم را ندارند، در حالی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مظهر تام اسم اعظم و اسمای حق است:

 بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی

کاندر آن جا طینت آدم مخمّر می کنند(42)

جبرئیل و سپاهش، مظهر علم خلیفه الله هستند. میکائیل و یارانش جلوه روزی رسانی و رزق وی، عزرائیل و سپاهش تجلی سیطره و اقتدار و قهر حجت الهی و اسرافیل جلوه گاه حیات بخش وی هستند. همه، مأموران ولیّ الله و در خدمت مقاصد و برنامه های اویند. جبرئیل، علوم و معارف را نشر می دهد. میکائیل به سراسر گیتی و اهلش روزی می رساند. عزرائیل قبض روح می کند و اسرافیل حیات می بخشد. چهار فرشته اعظم الهی با سپاهیان بی شمار خویش از سوی امام زمان علیه السلام، سرگرم تدبیر و اداره امور عالمند.

اگر ملائکه و جبرئیل مظاهر خلیفه الله به شمار می روند، چرا پیامبر وحی را از جبرئیل درمی یافت؟ مراتب اعلای وجود انسان کامل و باطن و حقیقت آن، همه قیود و مرزهای امکانی و خلقی را شکسته و به اطلاق رسیده است. از دیگر سو، مرتبه دنیوی و خاکی وجود آن، به دلیل ارتباط با طبیعت و تنگناهای جسم و ماده محدود می نماید؛ محدود، توان و تحمل اتصال مستقیم با نامحدود را ندارد. از این رو مرتبه باطنی حقیقت وجود خلیفه، فرشته وحی را می فرستد تا معارف را به وجود دنیوی برساند؛ زیرا انسان کامل وحی را از باطن و اصل خود می گیرد. سید حیدر آملی پژوهنده بزرگ شیعه در جامع الاسرار می نویسد:

ملائکه، تنها در حوزه طبیعت و صورت عنصری واسطه اند(43).

او مستقیم و بی پرده، جمال حق را شهود می کند و نیازی به واسطه ندارد. هیچ واسطه ای نمی تواند در عرصه سیمرغ پا نهد که جز عرض خود بردن، طرفی نخواهد بست، چنان که در شب معراج، جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد:

لو دنوتُ انمُلهً لأحترقت(44)؛

اگر بند انگشتی پا فراتر از این نهم، می سوزم و نابود می شوم.

مولوی، نغز و شیرین این گفت و گو را به نظم کشیده است:

احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل

تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

چون گذشت احمد ز سدر و مرصدش

وز مقام جبرئیل و از حدش

گفت او را هین پر اندر پیَم

گفت رو رو من حریف تو نیَم

 

باز گفت او را بیا ای پرده سوز

من به اوج خود نرفتستم هنوز

گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من

گر زنم پرّی بسوزد پرّ من(45)

15 . اولین آفریده:

چنان که گذشت، انسان کامل نخستین مخلوق است و دیگر مخلوقات از او و به واسطه او پدید آمده اند. البته مقصود، حقیقت و باطن وی است، نه وجود عنصری و بدن خاکی. از این رو، به اعتبار همین باطن، انسان کامل را صادر نخستین نیز می گویند، یعنی اولین آفریده ای که از پروردگار صادر و خلق شده است.(46)روایات بسیاری از شیعه و اهل سنت وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

اول ما خلق الله نوری(47)؛

نخستین مخلوقی که خدا آفرید، نور من بود.

و اول ما خلق الله روحی؛(48)

نخستین آفریده خدا روح من است.

از آن جا که حقیقت معصومان نور واحد است، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام در این ویژگی تفاوتی ندارند.

16. سفر به «أو ادنی»:

انسان کامل در معراج از راه باطن خویش صعود و عروج می کند و به مراتب اعلی راه می پیماید. در معراج به مراتب و مقامات خود سر می زند. معراج خاطرات پیشین را یاد می آورد. قرآن درباره یکی از معراج های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«ثُمّ دنَا فتدّلی* فَکانَ قابَ قوْسینِ او ادْنی»(49)

پس نزدیک شد و نزدیک تر، تا آن که به اندازه دو کمان یا حتی کم تر رسید.

«او أدنی» اشاره به مرتبه احدیت، اولین تعیّن ذات به شمار می رود. چنان که پیش تر نیز آمد، انسان کامل در شب معراج مقام احدیت را که با «أو أدنی» بدان اشاره شده و عمق هستی و کنه حقیقت خلیفه الله به شمار می رود، شهود کرده و بی پرده یافته است. در معراج، بالاترین مرتبه وجودی و باطن وی آشکار می شود. معراج، سفر انسان کامل از ظاهر به باطن خویش است. او حتی وحی را نیز از باطن دریافت می کند. عروج خلیفه الله به احدیت، به موارد یاد شده در آیات و روایات اختصاص ندارد، بلکه او هرگاه بخواهد و لازم باشد، به عمق هستی خویش کوچ می کند. البته برخی ویژگی ها مانند سفر با بُراق تا حدی معین و هم سفر شدن با جبرئیل تا مرتبه خاص و ... همیشگی نیستند که البته به اصل ماجرا هم لطمه ای نمی زنند. هم چنین این ویژگی ها به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز اختصاص ندارند. امامان هدی و در روزگار ما ولیّ عصر حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف هرگاه بخواهند به عمق وجود خویش و تا بلندترین قله هستی(مرتبه پیش از ذات) عروج می کنند.

 

 

گوهر مخزن اسرار همان است که بود

حُقّه مهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زمره ارباب امانت باشند

لاجرم چشم گهربار همان است که بود(50)

17 .فنا:

با کنکاش و تعمق در تجلی و ظهور و پی آمدها و ثمرات آن، درمی یابیم که سلسله مظاهر و موجودات در اصل و حقیقت خویش فانی اند. این قاعده در حوزه تکوین، بی کم و کاست صادق است، اما در قلمرو تشریع و اختیار بشری، تنها برخی اولیا و مقربان به فنا می رسند. مجموعه عوالم و مخلوقات، فانی در انسان جامع، و او در حق فانی است. بدین ترتیب، همه هستی در حق فانی می شوند.

تفاوت علیت با تجلی و ظهور

با تجلی و ظهور حق تعالی، اسما و صفات الهی از مقام ذات تنزّل می یابد و وجود و حقیقت انسان کامل را فرا می گیرد و وی را مظهر خویش می سازد، اما نه آن که با فرود آمدن و تجلی، ذات الهی فاقد کمالات شود و از آن تهی گردد، بلکه در عین تجلی و تنزّل، همه کمالات در مبدأ و خاستگاه نخستین محفوظ می ماند. به دیگر سخن، تمام کمالات الهی در عین حضور در ذات حق، در مرتبه پایین تر و مظهر خویش، بی کم و کاست حضور دارند. این از ویژگی های نظام تجلی و ظهور و در عین حال از تفاوت های آن با علیت به شمار می رود. البته این تفاوت در فلسفه مشّاء کاملاً آشکار است. اما حکمت متعالیه با الهام از عرفان، علیت را همانند تجلی و ظهور تبیین و ارائه می کند. در تمثیلی نارسا، تجلی و تنزّل، هم چون پرتوافشانی خورشید است که در عین بقای خورشید، انوارش پیوسته در عالم می تابد. در مراتب بعدی ظهور و تنزل نیز، این قاعده جاری و صادق است. به عبارت دیگر، با تجلی و ظهور ولی الله در عوالم و مراتب پایین تر، با وجود این که تمام کمالات و صفات خویش را در مراتب پایین تر و در کل آفرینش بازمی یابد و مظاهر را پدیدار می سازد، پیوسته آن کمالات و حقایق در اصل و سرچشمه خود، بدون کاستی پایدار می مانند. با تأمل در این ویژگی، روشن می شود که جان و حقیقت امام علیه السلام هم زمان در همه جا و همه مراتب هستی، حضور و نفوذ دارد؛ از ذره تا کهکشان، دنیا و عقبی، انسان و فرشتگان و... آن هم حضوری قوی تر، زنده تر و تأثیرگذارتر از حضور اشیا برای خودشان.

این خصلت امام نیز اگر همانند بسیاری ویژگی های عمیق معرفتی و شهودی به صحنه زندگی فردی، اجتماعی، دینی و... کشانده و توجه شود، تأثیرهای شگرفی در شناخت، محبت، اعتقاد و رفتار ما خواهد داشت. آن گاه، کسی گمان نمی برد که اگر در نهان گناهی مرتکب شود، از دیده ها پنهان می ماند، یا حتی اگر در دل، نیّت و اراده ای کند، کسی به آن دسترسی ندارد، و بی شمار ثمره ملموس و راه گشای دیگر.

قرآن مجید، بر ویژگی یاد شده در فرآیند تجلی و تنزل انگشت نهاده، بی پرده می گوید:

« وَ إنْ منْ شیء إلا عِندنا خزائِنُهُ و ما نُنَزِلُهُ إلا بقدرٍ معلومٍ»(51)؛

و چیزی در عالم نیست مگر آن که منبع و ریشه آن نزد ماست و تنها به اندازه معینی فرو می فرستیم.

این آیه از اسرارآمیزترین و زیباترین آیات قرآن به شمار می رود که از تعالیم عرفانی می گوید و به تنهایی صحیفه است. اهل عرفان آیه« کلَّ یومٍ هوَ فی شأن»(52)را نیز بیان گر قاعده تجلی و ظهور می دانند. این آیه به ویژگی دیگری از فرآیند تجلی و ظهور اشاره دارد؛ تجلی پیاپی و آن به آن. تجلی و ظهور که اصلی بنیادین در عرفان است با علت و معلول، که قاعده ای زیربنایی در فلسفه به شمار می رود، تفاوت های اساسی دارد. برخی از انواع علت و معلول همانند علل اعدادی می توانند جدا و مستقل از هم باشند، مانند بنا و ساختمان؛ اما در تجلی و ظهور، مظاهر و جلوه ها شدت ارتباط و وابستگی را با ظاهر و اصل خویش دارند. رابطه شان هم چون رابطه خورشید با اشعه هاست که هر آن خورشید از نورافشانی دست بردارد، پرتوی نخواهد ماند و حتی یک لحظه پرتوها بی نیاز و مستقل از قرص خورشید و پرتوافشانی آن نیست. در تمثیل هر چند نارسای دیگری، رابطه ظاهر و تجلی کننده با مظاهر همانند رابطه منبع مولد برق با جریان برق است که پیوسته از منبع، الکترون های حامل بار الکتریکی به سوی لامپ حرکت می کنند. تجلی و ظهور خداوند در نظام هستی، همواره برقرار است. در نظام تجلی و ظهور وجودی جدید هم راه با کمالات و صفات وجودی مانند حیات، علم، قدرت، روزی، جمال و.. آن به آن به عالم افاضه می شود. چنان که پیش تر آمد، خداوند این تجلیات و فیض ها را در وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار می دهد و از آن جا به سراسر آفرینش تراوش می کند. به بیان دقیق تر، پروردگار یک تجلی بیش تر ندارد و یگانه تجلی و ظهورش حقیقت محمدیه و صادر نخستین است و در مرتبه بعد از قلب خلیفه الله، وجود و کمالات، به عالم افاضه و سرازیر می شوند. در شرح مقدمه قیصری در این زمینه آمده است:

امداد و تجلی حق که از مسیر وجود منبسط و نفَس رحمانی به عالم می رسد، واحد است و به اعتبار قوابل متعدد و در مجالی متکثره متعدد می شود و تعینات مختلف ظاهر می گردد.(53)

فلسفه این فرآیند را با قاعده« الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» تفسیر و تحلیل می کند(54)؛ یعنی از واحد من جمیع الجهات و بسیط محض وجود خداوند محال است که بیش از یک ظهور و جلوه صادر شود. پس وحدت در نخستین ظهور، حاکم است و کثرات و مظاهر فراوانی که پهنه آفرینش را فراگرفته، از تجلی و گسترش همان نخستین ظهور(انسان کامل) پدید آمده اند. عارفان و حکیمان حکمت متعالیه این حقیقت را با قاعده «لا تعدّد فی التجلی(55)؛ تعدد و تکرار در تجلی حق تعالی راه ندارد» تبیین می کنند. حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در الاسفار می نویسد:

تعدد و تکراری در تجلی الهی نیست. همان طور که قرآن می فرماید:« و ما أمْرُنا إلا واحدهٌ کَلَمحِ بالبَصَر»(56)تعدد و تکثری که به چشم می خورد، تنها در مظاهر و آینه هاست، نه در تجلی(57).

از دیگر سو، چون فرآیند تجلی و ظهور هر لحظه و همیشه برقرار است، در هر تجلی، وجود، حیات، جمال و... نو به نو از قلب و وجود امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به خلایق عطا می شود. پس وجود، حیات، علم و هر صفتی در عالم و در هر موجودی با وجود، حیات، علم و صفت لحظه پیش تفاوت دارد، اما از آن جا که آن چه به تازگی داده شده، از سنخ و مشابه همان وجود و صفات پیشین است، تغییر و تحولی به چشم نمی خورد. این افاضه ها و تجلیات جدید، پیوسته و بی انقطاع رخ می دهد و حتی چشم به هم زدنی، زمان فاصله نمی شود. از این رو، با دید ظاهری درک شدنی نیست، اما با نگرش هستی شناسانه و دید شهودی، وجود و حیات و علم و هر کمال دیگری در عالم و در تک تک خلایق با وجود و کمال لحظه و لحظات پیش تر مختلف و متعدد است. انسان کامل عصر، در هر آن با پرده و نقشی نو، حسن حق را به بازار تماشا می کشد:

با صد هزار چهره برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

هر دمی جانی فدا سازم تو را

جان نو بخشد جمال تو مرا

این رخداد شکوه مند و وصف ناپذیر، اکنون در قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیوسته و هر لحظه برقرار است. قلب ولیّ الله یک آن، آرام و قرار ندارد و لحظه به لحظه در حال تجلی در هستی است. عضو تپنده را قلب نام نهادند؛ زیرا همیشه در حال فعالیت و دگرگونی است. البته مراد از قلب ولیّ الله که مبدأ تجلیات و ظهورات لحظه به لحظه در هستی به شمار می رود، جان و حقیقت ولایت اوست، نه عضو تپنده بدن خاکی. قلب امام آن به آن از یک سو تجلیات نامتناهی حق تعالی را می پذیرد، و از دیگر سو، خود در عالم جلوه گری می نماید، و هر بار، یک حسن و فسون را از نگارستان جمالش، نمایش می دهد و حسن بی پایانش هیچ گاه تکرار و پایان ندارد.

چون جمالش صد هزاران روی داشت

بود در هر روی دیداری دگر

پی در پی آمدن وجودها و فیض های جدید، چنان بی وقفه و لطیف است که آن را جز اهل بصیرت و شهود درنمی یابند. نقاش آن قدر چیره دست است که صورت ها و نقش های گوناگون را پی در پی هم می آورد، ولی ما محجوبان آن ها را یک حقیقت ثابت و واحد می پنداریم(58)، مانند آب زلال و روانی که به آرامی می گذرد و بیننده توجهی به تغییر و تبدل آن ندارد و تصویرهای منعکس در آن نیز ثابت به نظر می رسد:

شد مبدّل آب این جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

آن چه تا حال از رسیدن تجلیات پیاپی گفته شد، یک روی سکه است. هر تجدیدی زایش و نو شدنی دارد و رخت بربستن و رفتنی؛ وجود تازه می آید و وجود کهنه می رود. با آمدن وجود و فیض های نو، چه بر سر وجود و کمالات پیشین می آید؟ با هر تجلی، وجود و کمالات کهنه از مسیر وجودی واسطه فیض امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به همان مبدأ نخستین باز می گردد. به دیگر سخن، با هر تجلی، فیض و وجود در قوس نزول، فرود می آید و در همان آن و لحظه از طریق قوس صعود به مبدأ نخستین باز می گردد.(59) هر آن، افاضات جدید الهی از مسیر وجود امام علیه السلام پایین فرستاده می شود و افاضات قدیم از مسیر وجود وی به حق تعالی باز می گردد و با وجود انسان کامل، دو قوس نزول و صعود به هم متصل می شود. خلیفه الله، به تنهایی تمام قوس نزول و صعود است و دایره وجود و ماسوی الله با او تکمیل می شود.(60) وجود حجت الهی به اذن خدا، سرپرست و موطن چنین فرآیند شکوه مند و تصورناپذیری است. از آن جا که هر لحظه تمام هستی از مبدأ الهی افاضه می شود و به همان جا باز می گردد، «هو الاول و الآخر»عینیت می یابد و انسان کامل نیز پیرو حق تعالی مصداق و مظهر«الاوّل و الاخر» خواهد بود. به گفته ابن عربی، عالم در دو زمان نمی پاید و همواره در حال زوال و پیدایش است.(61)جهان از حالی به حالی دگرگون می شود. پیوسته زمان به زمانی دیگر، جان ها به جانی دیگر، جلوه ها به جلوه هایی نو و... تبدیل می شوند؛ زیرا صفت حق تعالی«کُلَّ یومٍ هوَ فی شأن»است. خداوند در هر لحظه، شأن و جلوه ای دارد.(62)شیخ محمود شبستری در گلشن راز در این زمینه سروده است:

جهان کل است و در هر طرفه العین

عدم گردد و لایبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی

به هر لحظه زمین و آسمانی

به هر ساعت جوان و کهنه پیر است

به هر دم اندر او حشر و نشیر است

در او چیزی دو ساعت می نپاید

در آن لحظه که می میرد بزاید

 

فلاسفه و عرفا هر یک با زبان و شیوه خود از این تحول و رستاخیز عظیم و فوق درک بشری، سخن رانده اند. این فرآیند، گاه به «تجدد امثال»(63)(پی در پی آمدن فیض های مشابه و نو شدن وجود و مظاهر)، زمانی به «خلق جدید»(64)و در جایی« تبدّل شئون الهی»(65)نامیده شده، و در زبان برخی «خلع و لبس»(66)و در اصطلاح دسته ای«لا تکرار و لا تعدد فی التجلی»(67)لقب گرفته است.«خلع» یعنی کندن و درآوردن لباس پیشین و«لبس» یعنی پوشیدن لباس نو.

افزون بر فیلسوفان و عارفان که نگاهی ژرف تر در قلمرو هستی شناسی دارند، تجلی و ظهور لحظه به لحظه، حقیقتی تکوینی و عینی است که متکلمان اشعری مذهب نیز با تفاوت هایی از آن سخن گفته اند.(68) چنان که گفته شد، در تجلی و ظهور آن به آن، اسما و صفات الهی بر جام جهان بین و قلب جهان نمای ولیّ الله می تابند و افاضه می شوند و از آن به عالم باز می تابند و سرازیر می شوند. سیر لحظه به لحظه آمدن وجود و فیوضات و تجلیات جدید و بازگشت آن ها به سوی خداوند، سراسر تکوین و ماسوی الله را فراگرفته و استثنایی ندارد و همه قهراً و تکویناً در این رستاخیز عظیم و پرشکوه، حضور و شرکت دارند. به نظر می رسد که نظیر بسیاری از عرصه ها و موضوعات دیگر، این فعل و انفعال، برای ولیّ کامل هم چون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و به تبع آن اولیای پایین رتبه تر، اختیار، ارادی و عاشقانه است؛ یعنی خلیفه الله به عشق و حب حق، یک آن تجلیات و وجود و اسما و صفات حق را دریافت می کند و در لحظه بعد به هوای کوی یار، عزم و آهنگ رفتن در سر دارد و می رود. به دیگر تعبیر، آن به آن با اختیار و اراده و عاشقانه، جان می گیرد و فدا می شود؛ هر آن شهید می شود و در خون خویش عاشقانه می غلتد. تنها یکی از این بی شمار شهادت ها و جان نثاری ها در عرصه تشریع و فهم انسان ها سربرمی آورد. انسان کامل، هر لحظه و کم تر از آن، جان و هستی خویش را عاشقانه و مشتاقانه فدا می کند، اما دم برنمی آورد و این عشق بازی و جان فدایی و دل دادگی را افشا نمی سازد. او تنها و یگانه و در غربت تنهایی می سوزد و می سازد. البته با رقه ای کوچک از این آه آتشین به درک ما می رسد و اما دوباره در مظلومیت خویش غرق می گردد. به قول حافظ:

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست(69)

فلسفه تجلیات پیاپی

فلاسفه و عرفا سخنان و دلایل گوناگونی در تحلیل و تفسیر فرآیند آن به آن تجلی ارائه داده اند. شاید گشودن پنجره اسما و صفات الهی گویاترین و ساده ترین راه برای افشای این راز باشد. اگر از منظر اسما به این ماجرا نظر افکنیم، این راز سر به مهر به راحتی گشوده می شود؛ با این بیان که همه اسمای الهی خواهان ظهور و تجلی هستند. اسما در تکاپویند تا کمالات خویش را بنمایند و سراسر آفرینش را از ظهور و جلوه خود پر سازند. به دیگر سخن، از آن جا که هر اسمی حامل کمالات بی نهایت و نامتناهی است، تمام عالم را مظهر و تجلی گاه خود می خواهد سازد و در قلمرو تصرف خویش درآورد. از یک سو، اسمای جمال و رحمت همه آفرینش را پر از مهر و رحمت و لطف و حسن می سازند و از دیگر سو، اسمای جلال و قهر خداوند درصدد ظهور قهر و غلبه و جلال الهی در هستی اند. در این میان، اسمای جمالی مانند محیی، حفیظ، علیم، مبقی، خالق، رازق، باسط، نور، لطیف و... می خواهند همه جا و همه چیز را حیات، دوام، علم، بقا، وجود، رزق و... بخشند، و از سویی اسمای جلالی مانند ممیت، مُفنی، قاهر، معید، قابض، قهار، مانع، ضارّ، مذلّ و... همه جا و همه چیز را می خواهند به سوی حق، بطون، خفا و... باز گردانند. هر دو میل و کشش، عین کمال و متناسب با ذات و حقیقت آن هاست، اما از آن جا که نظام هستی، بر اعتدال و حکمت استوار است، اسم اعظم، تعادل و تناسب را برقرار می سازد و اجازه نمی دهد عرصه بر تجلی و ظهور دسته ای باز و بر گروه دیگر بسته باشد. لحظه ای جمال و حیات و بسط و... مجال ظهور می یابند و لحظه ای جلال و قهر و خفا و قبض جلوه گر و مسلط می شوند تا هر دو دسته از اسما دارای مظهر و جلوه باشند و نظام احسن شکل گیرد. از این رو، خلع و لبس یا تجدد امثال و تجلیات پیاپی، پیوسته از ازل تا ابد در جریان است.(70)

در قرآن مجید، آیاتی هست که اهل فلسفه و عرفان بر این حقیقت، تفسیر و تطبیق کرده اند:

«بلْ همْ فی لَبْسٍ من خلقَ جدیدٍ»(71)؛

بلکه آن ها درباره آفرینش جدید در اشتباه و جهلند.

بنابر دیدگاه ابن عربی، اهل کشف مشاهده می کنند که خداوند متعال در هر دم و نفسی، جلوه و ظهوری نو دارد و هرگز تکرار در تجلیات حق به چشم نمی خورد. آن چه به بقا می انجامد (اسمای جمال)، با آن چه موجب فنا می شود(اسمای جلال) تفاوت دارد، و در هر آن، بقا و فنای متعادل و حکیمانه بر عالم حاکم است. عالم در هر آن فانی و باقی می شود و تجلی موجبِ فنا، غیر از تجلی موجب بقاست. این خلع و لبس چنان بی فاصله زمانی اتفاق می افتد که درک آن از توان علوم ظاهری فراتر است؛ تنها با شهود، آن را می توان فهمید:

جمله عالم می شود هر دم فنا

باز پیدا می نماید در بقا

هست عالم دائماً در سیر و حبس

نیست خالی یک نفس از خلع و لبس

هیچ کس را آگهی زین حال نیست

غیر آن کز قیدها کلی بری است

از مبدأ الهی ظهوری به عالم می رسد و دوباره در غیب و بطون، پنهان می گردد. به عبارت دیگر، ماجرا ظهور و خفاست نه ظهور و عدم. هر موجودی که انگشت بر آن نهیم، هر لحظه ظاهر می شود و لحظه بعد به بطون و غیبت و موطن اصلی و نخستین می رود(72).

صورت از بی صورتی آمد برون

باز شد کانّا الیه راجعون

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرمود دنیا ساعتی است

نقش و جایگاه امام و انسان کامل در تک تک این رخدادهای ژرف و دگرگونی های بنیادین هستی، تا حدودی روشن شد. با نگاهی سطحی، مجموعه هستی به ظاهر آرام و خاموش به نظر می آید، اما در نهان و نهاد هر لحظه، غوغا و قیامتی بپاست. کاروان هستی و مجموعه خلایق دم به دم درآمد و شد و خفا و ظهورند. هم اکنون موطن این دگرگونی های سترگ، قلب پر سیطره و بی حد و مرز امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است. قافله هستی در باطن و حقیقت وی آمد و شد می کند و او به اذن حق این هنگامه وصف ناشدنی را تدبیر می نماید. آینه تمام نمای وجودش، تجلیات آن به آن و فنا شدن لحظه به لحظه را به حق تعالی و اهل گیتی می نمایاند و خود عاشقانه و مشتاقانه هر آن فانی می شود و معشوق را در آغوش می کشد و در هر لحظه هستی و جانی نو فدای محبوب می سازد. او قرن هاست که در این عشق بازی و جان نثاری، تنها و مظلومانه به سر می برد و کسی از حال وی آگاه نیست. گاهی این مظلومیت و آتش و غربت به شکل آه و ناله ای هویدا می شود و دوباره به سرای خاموشی و سکوت می رود. به دیگر سخن، مظلومیت و بلاکشی ولیّ الله در عالم خارج و آن چه در منظر چشم و درک سایر انسان ها می گنجد، در امتداد و در طول همان بلاکشی تکوینی و باطنی است و تنها بارقه ای از آن سوز و آتش بی پایان است. امام علیه السلام به تناسب رشد و ظرفیتی که اولیای غیرمعصوم دارند، پرده و گوشه ای از این عشق بازی و جان سپاری آن به آن را به آنان منتقل می کند و بهره مندشان می سازد، و از این آتش فنا، قبسی بر جان آنان نیز می افکند. به نظر می رسد که اولیای غیرمعصوم که به اسمای الهی دست یافته اند و در اسمای حق فانی شده اند، آنان این رخدادهای سهمگین، جان بازی های لحظه به لحظه و عاشقانه، فدا و فنا شدن های بی شمار و در خون غلتیدن های بی نام و نشان، در وادی خموشی را می نگرند، بلکه خود در آن شرکت دارند و در این سلسله افتاده اند. خواجه شیرازی، این هنگامه پرشکوه هستی را چنین لطیف باز می تابد:

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت(73)

شناخت، اعتقاد و محبت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در صورتی کامل، عمیق و همه جانبه خواهد بود که از نگرش و معرفت سطحی بگذرد و به لایه های میانی و نهانی برسد. این گونه شناخت ها تنها معلوماتی نیستند که دفتر علوم درباره ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را قطورتر سازند؛ شایسته است این معارف را به عرصه زندگی کشاند. آن گاه نهر زلال و پرخروشی جاری می شود که قلمروهای گوناگون زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اعتقادی را سرسبزتر و حاصل خیزتر می سازد. حسرت و اندوه بسیار باید که این معارف به گوشه روند و دست بشر کوتاه از آن گردد. شناخت ما از میزان آگاهی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به افراد در این حد است که تنها هر هفته مکتوب اعمال را تقدیم او می دارند! اگر این شناخت به معرفتی ژرف تبدیل شود که توضیحش گذشت، بی تردید ثمرات عملیِ بی شماری در پی خواهد آورد. اگر در باور ما این روزنه تنگ ارتباط و اطلاع جای خود را به شاه راه مشاهده بی پرده بدهد فیض رسانی و بخشیدن لحظه به لحظه وجود، حیات، علم، اراده، قدرت، روزی و اشراف و احاطه ای قوی تر از شخص بر خودش و بسیاری از دقایق و ظرایف دیگر، بی گمان انقلابی عظیم در فهم اندیشه مهدویت و در شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رخ می دهد. آن گاه معرفت، محبت و اعتقاد و فهم ما از انتظار و ظهور دگرگون خواهد شد. کوتاه سخن این که نگارنده درصدد آن نیست تا ثمره عملی این معارف عمیق را در تک تک حوزه های زندگی برشمارد؛ اندیشه و تأمل در این باب و سرایت این معارف به قلمروهای مختلف زندگی را به خواننده سپرده است.

قونوی،‌ شاگرد و جانشین ابن عربی و صاحب فکوک، مفتاح الغیب و بسیاری آثار ارزش مند و نفیس دیگر، ماجرای خلع و لبس یا تجلی و ظهور آن به آن را چنین تحلیل و تفسیر می کند که وجود حقیقی و مستقل، از آن حق تعالی است و مخلوقات و ممکنات، تنها با ارتباط و اتصال به آن پابرجایند و اگر آنی و کم تر از آنی به حال خود رها شوند، به عدم و فروپاشی محکوم می گردند. از این رو، تک تک موجودات برای بقا و دوام خود به امداد و افاضه خداوند نیاز دارند و باید این امداد و افاضه، بدون انقطاع و فاصله زمانی به آن ها برسد و اگر چشم به هم زدنی قطع شود، همه چیز نابود می گردد.(74)

بازتاب این رستاخیز در ادب عرفانی

مجموعه آفرینش و موجودات در عرصه تکوین، عاشق امام و خوشه چین خرمنش هستند. ادبیات عرفانی که به قضایا و وقایع هستی نگاهی لطیف تر دارد، این فرآیند را ناز و غمزه معشوق می خواند که هر بار عاشقان و مشتاقان را به خونشان آغشته می سازد و بار دیگر عاشقان به هواخواهی و جان نثاری، سربلند می کنند و زنده می شوند. حافظ در اشاره ای ظریف و هنرمندانه می سراید:

حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد

زمره ای دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند(75)

عبدالرحمن جامی، معشوق را صاحب جمال بی پایان و کمالات نامتناهی می داند که تاب پرده نشینی و مستوری ندارد. از این رو، هر آن جلوه گری می کند و حسن می فروشد. دل دار پیوسته تابلویی نو از حسن و فسونش را می نماید و در هر جلوه گری، فیض و بهره ای جدید را نصیب مشتاقان می سازد:

چون جمالش صد هزاران روی داشت

بود در هر روی دیداری دگر

لاجرم هر ذره را بنمود باز

از جمال خویش رخساری دگر

سنایی، بر این باور است که باید محرم راز شد و در سلک توحید درآمد تا با چشم وحدت بین، انبوه شهیدان عشق و کشتگان معشوق را نظر کرد:

سر برآر از گلشن توحید تا در کوی دوست

کشتگان زنده یابی انجمن در انجمن

حق با سنایی است. تا آن گاه که شهد آسایش را از بساط دهر دون پرور، سراغ بگیریم و از سرای طبیعت گام بیرون ننهیم، از کوی طریقت و سرای حقیقت، باز خواهیم ماند. عشق و عاشقی، عافیت طلبی را برنمی تابد. این وعظ و نصیحت نیست؛ تجربه ره رفتگان است. در حالی که پهنه آفرینش و سرتاسر تکوین، از طبیعت تا مجرد و برتر از مجرد، در غم عشق و دل باختگی اش مجنون و سرگشته اند، ما بر بساط عیش و غفلت، با شماری از ساکنان عرصه تشریع و اختیار، هم پیاله شده ایم، در حالی که واصلان و دل سوختگان، مدام فریاد برآورده اند:

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دل سوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد(76)

باید جامه عیش را از تن کند، مرکب زمین گیر نفس را وانهاد، بر براق تیز پرواز سوز و اشک و دل دادگی، گام نهاد تا مشاهده کنیم در این نگارخانه رخ یار، چه محشر و غوغایی برپاست و هر آن از حسن و جلوه یار، چه آشوب و فتنه ای به پاخاسته است.

قیامت و انسان کامل

عرفان به قیامت هم چون دیگر مقوله ها با جهان بینی و جهان فهمی خاص خود می نگرد. از دید عارف، مرگ و انتقال به آخرت، معدوم شدن نیست، بلکه از عرصه ظهور و مظهریت به بطون و خفا کوچیدن است؛ از مظهریت دسته ای از اسما بیرون رفتن و مظهر برخی اسمای دیگر شدن؛ چنان که ابن عربی هم گفته است:« الموتُ اذهابٌ لا اعدامٌ(77)؛ مرگ، بردن از دنیا به آخرت است، نه نابود ساختن». چون اذهاب از صفات الهی است. قرآن می فرماید:

«إنْ یشَأ یُذْهِبکُم ایّها الناسُ و یأتِ بِآخَرین»(78)؛

اگر خدا بخواهد شما مردم را می برد و گروهی دیگر را می آورد.

از این رو، مرگ کوچیدن از قلمرو اسم ظاهر به حوزه اسم باطن الهی است.(79)به گفته دیگر، قیامت، قطع تجلیات حق نیست، بلکه تجلی به شکل و اسمایی دیگر است. عالم با تجلی اسمای جمالی هم چون خالق، مبدی، محیی، حافظ، رزاق و... پدیدار و پایدار می شود و با غلبه اسمای جلالی مانند ممیت، معید، قهار تغییر شکل می دهد، به صورت اخروی تبدیل می شود و قیامت و آخرت برپا می گردد. پس آخرت چیزی نیست، مگر باطن این عالم، و این عالم، ظاهر و پوسته برای آخرت است.

اگر چنین نگرشی به آخرت و قیامت افکندیم(تجلی و خفا و ظهور و بطون)و این منظر، آخرت را کاویدیم، به این ره یافت اساسی می رسیم که رستاخیز و برپایی قیامت، به فوت و انتقال از دنیا به آخرت منحصر نیست، بلکه هر آن و هر لحظه، آخرت و محشر و قیامت حاضر است. از این رو، اهل معنا، قیامت را به چند شاخه تقسیم کرده اند. برخی از سه سنخ سخن گفته اند، دسته ای پنج قسم دانسته اند و... در نگاهی دقیق و جامع، قیامت پنج شاخه دارد:(80)

الف) قیامت لحظه ای(دایم و پیوسته):

که همان تجلی پی در پی و آن به آن است. چنان که گفته شد، تمام هستی در یک لحظه، ظهور و پیدایش دارد و وجود فیض و کمالات جدید، سراسر هستی را فرامی گیرد و در آنِ دیگر به خفا و بطون می گراید و به مبدأ نخستین می پیوندد و قیامت و آخرتش برپا می شود.

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است

تفصیل این رستاخیز آن به آن، گذشت.

ب)قیامت صغرا:

انتقال به برزخ است و با مرگ طبیعی و غیرارادی رخ می دهد. انتقال به برزخ، از ظهور و غلبه اسمای جلال( ممیت، معید، قاهر و...) ناشی می شود.

ج)قیامت وسطا:

انتقال به آخرت است، اما با مرگ ارادی و اختیاری. برخی از اولیا و مقربان به درجه ای از ولایت و تعالی روحی می رسند که جسمشان در طبیعت است، ولی مرغ روح و جان را با اراده و اختیار خود، پرواز می دهند و در عوالم بالاتر سیر می کنند. در روایات توصیه شده: «موتوا قبل ان تموتوا؛ پیش از آن که مرگ طبیعی و قهری فرا رسد، خود را بمیرانید»، کنایه از کشتن هواها برداشتن تعینات و فنا و به مطلق پیوستن و کنده شدن از سرای خاکی و شهود عوالم عالی.

د)قیامت کبرا:

همان قیامت مشهور میان مردم که با مرگ طبیعی و انتقال همگانی به آخرت و عالم تجرد رخ می دهد.

هـ)قیامت کبری الکبری:

که صعود و عروج به بالاتر از مجردات و شهود اسما و فنا در اسما و صفات حق و... است که با موت اختیاری و فنا به دست می آید.

چند نکته

الف) با توضیحاتی که گذشت، آشکار شد که در جهان بینی عرفانی، با قاعده تجلی و ظهور، اقسام پنج گانه قیامت، تفسیر و تحلیل می شود.

ب)در همه این مراتب، واسطه فیض و واسطه تجلی حق، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.

ج)همه اقسام قیامت که سیری صعودی و در حیطه قوس صعود است، از کانال وجودی و مسیر وجودی خلیفه کبرای الهی می گذرد.

د)در سخنان معصومان و در جامعه کبیره، مقصد و محل بازگشت خلایق، انسان کامل(ائمه طاهر) نام برده شده است. در جامعه کبیره آمده:

و ایابُ الخلق الیکم؛

بازگشت همه مخلوقات به سوی شماست.

این حقیقتی عینی و کاملاً منطبق بر اصول و موازین است و با توحید هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا موطن نهایی حق تعالی است و ائمه علیهم السلام مقصد میانی به شمار می روند. به دیگر سخن، بازگشت به آنان که فانی مطلق در حقند،(فانی صفاتی، افعالی و ذاتی) همان برگشت به حق تعالی است، و همه افعال و صفات و ذات آن ها منسوب و متعلق به خداوند است، چنان که آیه « وَما رَمیْتَ إذ رمیتَ و لکِنَ اللهَ‌ رمی»(81)؛ فعلِ انسان کامل را مستقیماً به حق نسبت می دهد؛ بیان دیگری از خلافت و وساطت فیض. در این زمینه، در جامعه کبیره بیان دیگر هم به چشم می خورد که شایسته تأمل است:« و حسابهم علیکم؛ بررسی اعمال خلایق و حساب رسی آن، با شما اهل بیت خواهد بود» که اختیارات و شئونات بدیهی ملک ولایت و امامت را برمی نماید. با وجود این احادیث و سخنان فراوان از اهل بیت، برخی از جاهلان با این تعالیم و معارف عناد و لجاجت می ورزند. اگر این دست روایات محکم و گویا نبود، از آمیزش نادانی و تعصب، چه مولود پلید و پرفتنه ای زاییده می شد! اینان، مدار و میزان درستی و نادرستی هر گزاره ای را دانسته های اندک خویش می دانند.(82)

«یوم» و «لیل» از منظر عرفان

واژه «یوم» در آیات و روایات، برای قیامت و آخرت استفاده می شود، مانند یوم القیامه، یوم الحساب، یوم الحسره و یوم الآخره. هیچ گاه به چشم نمی خورد که برای قیامت و آخرت، واژه «لیل» به کار رود. این موضوع اسرار و رموز شگفت فراوانی دارد که عرفا با پاسخی زیبا و برگرفته از اصول جهان بینی عرفانی، آن ها را فاش کرده اند. یوم، نماد روشنایی و آفتابی شدن است. در قوس صعود و سیر صعودی وجود، حقایق و موجودات از ازدحام کثرات و حجاب های طبیعت، به سوی نقطه وحدت و برداشته شدن حجاب ها پیش می روند و حقیقت از پس پرده کثرات و حجاب ها طلوع می کند و روشن می شود. از این رو، سیر صعودی وجود از جمله، قیامت که از ظلمت و کثرت رو سوی نور و وحدت دارد، یوم نام گرفته است.

واژه «لیل» نیز درباره شب قدر و نزول ملائکه و مانند آن به کار می رود. با توجه به گفتار پیشین، سرّ آن نیز آشکار است؛ زیرا وجود، در قوس نزول، از موطن وحدت و نور، عزمِ سفری دراز به سرزمین کثرات و حجاب ها را دارد، و در هر گام پرده ای بر رخ حقیقت می کشد و آن را در خفا و تاریکی فرو می برد. پس «لیل» خوانده می شود که نماد تاریکی است. انسان کامل، حقیقت لیله القدر، بلکه عین لیله القدر نامیده شده؛ زیرا خلیفه الله خود به تنهایی، تمام قوس نزول است و حقایق از باطن و شاه راه وجودی وی فرو می آیند و خورشید وجودش در حجاب و پرده می رود.

جالب توجه این که روایات، انسان کامل را «قیامت» نیز نامیده اند، چون حقایق و خلایق از بزرگ راه وجود او سیر صعودی دارند و به آخرت کوچ می کنند. پس او مظهر و حقیقت« هو الاوّل و الاخر»و سلسله ظهورات در قوس نزول و فرایند بطون و خفا در قوس صعود به شمار می رود. از این رو، انسان کامل مظهر اتم« الظاهر و الباطن» است. عارف کامل، مرحوم شاه آبادی،، در تفسیر لطیف و دقیق«إنّا انزلناهُ فی لیلهِ القدر» می گوید: تمام حقیقت غیبی که به صورت قرآن درآمده، در جان انسان کامل، نازل و روانه شده و لیله القدر حقیقت و باطن ولیّ الله است.(83)

خلیفه الله خود مجموع قوس نزول و صعود و تمام دایره وجود و خود لیله القدر و قیامت است. او به اعتبار تنزل و فرود آوردن تمام مظاهر، قوس نزول و لیل خوانده می شود و به لحاظ صعود و عروجش به سوی حق تعالی، قوس صعود و یوم و قیامت نام دارد. انسان کامل، در این فرود و عروج، چه از سنخ لحظه به لحظه و چه اقسام دیگر، کاروان نامتناهی و بیرون از شمارش خلایق و مظاهر را هم راه خود می برد و از ازل تا ابد، قافله سالار و سرحلقه کاروان بی شمار عشّاق به شمار می رود.

باری، لحظه به لحظه و افزون از شمارش، رستاخیز رخ می دهد و فراتر از عدد و رقم، کاروان عاشقان و جان نثاران، در دشت تکوین می آیند و می روند. از ازل، معشوق هزار نقش و نگار، با ناز و غمزه، هر لحظه جان مشتاقان را می گیرد و جانی نو می بخشد و این قصه تا ابد ادامه دارد. از ذره تا کهکشان، عالم و آدم، جن و ملک و دنیا و عقبا، در شور و شیدایی و عشق بازی سر می کنند و هزار هزار، شورش بی دلان و حسن فروشی و دلبری یار برقرار است. ما ساکنان ملک اختیار و تشریع، تا چه اندازه با کاروان تکوین هم راهیم؟ چقدر بدان پیوسته و آمیخته ایم؟ مرغ سحر از هر گوشه ای ناله سر داده:

 

 همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟

دریغ از سایه همت که بر نااهل افکندی(84)

گفتنی است توحید اصالت دارد و اصل وجود و کمالات هستی بالاصاله، از آن خداوند است. آن چه انسان کامل دارد، اعطایی حق است؛ همه در برابر ذات الهی، فقیر محضند.

نتیجه:

برخی از نتایج این پژوهش را می توان این گونه برشمرد:

1. تجلی و ظهور، ساز و کار، بلکه حقیقت قوس نزول را در نقطه برابر فنا که در قوس صعود رخ می دهد، تشکیل می دهد. یعنی همان گونه که با تجلی و تعیّن، سلسله هستی بروز می کند و از پرده برون می افتد، در سیر صعودی نیز با فنا و استهلاک تعینات و شئون و حدود هستی، روند بطون و نهان گرایی بر نظام مظاهر سایه می افکند تا در فرجام به قیامت انجامد. پس تجلی و ظهور، گستردن کثرات و تعینات، و فنا در کارکردی رو در رو، از میان برداشتن کثرات و تعینات را نقش می بازد.

2. واسطه در تمام این فعل و انفعالات بی کران، انسان کامل محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است که به نقل عامّه و امامیّه تا برپایی قیامت، مهدی موعود خواهد بود. مظهر اعظم الهی به حکم وساطت کبرا و جایگاه جانشینی که دارد، هم در سلسله تنزل هستی و فرایند تجلی و ظهور پیش رو است و هم در فرایند کوچ ظهورات و قوس بازگشت.

3. تجلی و ظهور رخدادی آن به آن و پیاپی بوده، هرگز لحظه ای توقف و درنگ نمی شناسد؛ چنان که قبض و برگشت وجود نیز همین گونه است. در نتیجه واسطه و جلودار این غوغای خاموش هستی نیز باید لحظه به لحظه حاضر، ناظر و نقش آفرین باشد و این خود یکی از دلایل هستی شناختی بر لزوم حضور فیزیکی و حیات پیوسته و پایدار ولیّ معصوم در نظام آفرینش خواهد بود. یعنی ناگزیری از تدبیر و سرپرستی این شدن ها و گشتن ها از سوی واسطه فیض، ضرورت وجود ولیّ کامل را بازمی گوید و خود می تواند از ادله عرفانی بر امامت باشد.

4. حرکت و جنبش وجود، مسیر و گذرگاه می طلبد. در قوس صعود، بازگشت یک یک خلایق به مبدأ هستی و پیمودن کمال از مسیر انسان جامع به فعلیت می رسد و ممکن می شود. در فرایند تنزل نیز مسیر و معبر همو خواهد بود.

5. حقیقت انسان کامل در نهاد و نهان یک یک ذرات هستی حضور و نفوذ و سریان داشته، مهر و معرفتش با جانشان عجین است. این حضور و جریان بر گونه احاطه و ولایت و قوام بخشی است. از این رو ذره ای در آفرینش نیست که در تکوین، امام خویش را نشناسد و مهر نورزد و تبعیّت نجوید.

منابع تحقیق:

1. الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ملاصدرا، تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، بی تا.

2. اسماء حسنی، محمد شجاعی، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول، 1383ش.

3. انسان کامل در نهج البلاغه، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات قیام، چاپ دوم، بی تا.

4.بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403ق.

5.تجلی و ظهور در عرفان نظری، سعید رحیمیان، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376ش.

6. تفسیر تسنیم، عبدالله جوادی آملی، قم، اسراء، چاپ اول، 1380ش.

7.جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، مترجم: سید جواد هاشمی علیا، تهران، نشر قادر، چاپ اول، 1377ش.

8.جاویدان خرد مجله، جلال الدین همایی، سال سوم، ش9.

9. دیوان حافظ، شمس الدین محمد حافظ، به کوشش: خلیل خطیب رهبر، تهران، انتشارات صفی علی شاه، چاپ بیست و ششم، 1379ش.

10.شرح دعای سحر، سید روح الله خمینی، تهران، نشر العلمی و الثقافی، 1362ش.

11.شرح فصوص الحکم، داود قیصری، قم، انوارالهدی، چاپ اول، 1416ق.

12.شرح مقدمه قیصری، سید جلال الدین آشتیانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ چهارم، 1375ش.

13. عرفان نظری، سید یحیی یثربی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1374ش.

14.الفتوحات المکیّه، محی الدین ابن عربی، بیروت، دار صادر، بی تا.

15.فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی، تهران، انتشارات الزهرا، بی تا.

16. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، بیروت، دار صعب و دارالتعارف، چاپ چهارم، 1401ق.

17. مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی مولوی، مصحّح: نیکلسون، تهران، طلوع، 1382ش.

18. مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ‌سید روح الله خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ سوم، 1376ش.

19.مفاتیح الجنان، عباس قمی، قم، تعاونی ناشران، 1374ش.

20.نورالثقلین، عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1412ق.

21. ینابیع الموده لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم قُندوزی، حنفی، تحقیق: علی جمال اشرف حسینی، تهران: دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق.

پی نوشت ها:

1


.پژوهش گر گروه کلام و عرفان مؤسسه آینده روشن(پژوهشکده مهدویت).

2. نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 38-46.

3. نک: اسماء حسنی، ص 167-168.

4. شرح مقدمه قیصری، ص 128.

5.سوره آل عمران، آیه 30.

6.نک: عرفان نظری، ص 244.

7.شرح مقدمه قیصری، ص 645.

8.نک: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 338-348.

9.سوره بقره، آیه 30.

10.مصباح الهدایه، ص 16-27

11.فصوص الحکم، فصّ آدمی.

12. شرح فصوص الحکم، ج1، ص 175.

13.همان، ص 178.

14.شرح مقدمه قیصری، ص 644.

15.همان، ص 647.

16. همان، ص 219-220.

17.نک: همان، ص 279.

18.تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 260.

19.ینابیع الموده، ص 20( به نقل از ادب فنای مقربان).

20.بحارالانوار، ج23، ص 29.

21.همان، ص 35.

22.شرح دعای سحر، ص 67.

23. همان، ص 31.

24.دیوان حافظ، غزل 488.

25.الکافی، ج1، ص 418.

26.نک: شرح دعای سحر، ص 31.

27.نک: شرح فصوص الحکم، ج1، ص 288-289.

28.سوره اسراء، آیه 44.

29.نورالثقلین، ج1، ص 21.

30.همان، ص 22.

31.نک: تفسیر تسنیم، ج1، ص 508.

32.دیوان حافظ، غزل 193.

33.مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.

34.شرح فصوص الحکم، ج1، ص 97-111.

35.بحارالانوار، ج8، ص 122.

36.شرح فصوص الحکم، ج1، ص 103.

37.مصباح الهدایه، ص 83.

38.نک: شرح مقدمه قیصری، ص 714.

39.دیوان حافظ،غزل 110.

40.سوره صافات، آیه 181.

41.دیوان حافظ، غزل 86.

42.همان، غزل 199.

43.جامع الاسرار، ص 230، 282 و 360.

44.بحارالانوار، ج18، ص 182.

45.مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 712.

46.صادر نخستین، نزد فلاسفه و عرفا تفاوت دارد.

47.بحارالانوار، ج15، ص 24.

48.همان، ج25، ص 22.

49.سوره نجم، آیه 8-9.

50.دیوان حافظ، غزل 213.

51. سوره حجر، آیه 21.

52.سوره رحمن، آیه 29.

53.شرح مقدمه قیصری، ص 239.

54. الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج2، ص 168.

55.تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 353.

56.سوره قمر، آیه 50.

57.الحمکه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج2، ص 278.

58.نک: انسان کامل در نهج البلاغه، ص 213.

59.نک: شرح مقدمه قیصری، ص 768.

60.نک: شرح دعای سحر.

61. نک: شرح فصوص الحکم.

62.نک: الفتوحات المکیه، ج3، ص 51.

63.جاویدان خرد، ش9، ص 5-6.

64.تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از: اعجاز البیان فی تفسیر القران، صدرالدین قونوی، ص 35).

65.همان( به نقل از: الانسان الکامل، عبدالکریم جیلی، ج1، ص 105).

66.همان( به نقل از: شرح گلشن راز، عبدالرزاق لاهیجی، ص 493).

67.الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج2، ص 278.

68.نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از: شرح مواقف، ج1، ص 202).

69.دیوان حافظ، غزل 71.

70.نک: شرح مقدمه قیصری، ص 773، پاورقی 1.

71.سوره ق، آیه 15.

72.نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 367.

73.دیوان حافظ، غزل 94.

74.تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از: اعجاز البیان فی تفسیر القرآن، ص 35، چاپ هند).

75.دیوان حافظ، غزل 199.

76.همان، غزل 111.

77. تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از : الفتوحات المکیه، ج10، ص 490، چاپ جدید).

78.سوره نساء، آیه 133.

79.نک: شرح فصوص الحکم، ج2، ص 354-364.

80.نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 419-427.

81.سوره انفال، آیه 17.

82. نک:‌مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص 86.

83. همان، ص 27.

84.دیوان حافظ، غزل 440.

 

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 289 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

وجود مقدّس امام زمان، مصداق وعده ي الهي

درباره ي برکات اين ميلاد معظم و حقايقي که در باب وجود اقدس وليّ عصر(ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) هست، من قادر نيستم سخن تازه يي بگويم. درک مراتب معنوي و حقايق الهي در باب اين قطب اعظم عالم امکان و خليفه ي خدا و مظهر صفات و اسماي الهي، درحد زبان و بيان و قلب و فهمي همچون منِ قاصر نيست. خود آنها بايد درباره ي امام زمان سخن بگويند؛ همچنان که خود آنها بايد درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام و بقيه ي اوليا و اصفياي دين سخن بگويند. ما همين قدر مي دانيم که وجود مقدّس امام زمان، مصداق وعده ي الهي است. همين قدر مي دانيم که اين باز مانده ي خاندان وحي و رسالت، عَلَم سرافراز خدا در زمين است. «السّلام عليک ايّها العلم المنصوب و العلم المصبوب و الغوث و الرّحمة الواسعة وعدا غير مکذوب»(1)

او وعده الهي و مصداق لطف خدا بر انسانيت و بشريت است. او مستوره و نمونه يي از اوليا و اصفيا و انبيا و برجسته ترين بندگان خداست. او نمايشگر مبلغ فضل الهي بر بني آدم است. اينها چيزهايي است که خود آنان بيان فرمودند. اگر ما بتوانيم در حد فهم قاصر و ناقص خودمان، رشحاتي از اين گفته ها را درک کنيم و بفهميم، خيلي برد کرده ايم.

معاني گوناگون انتظار

 من فقط يک جمله درباب انتظار عرض مي کنم. اين که در روايات ما وارد شده است که افضل اعمال امت، انتظار فرج است، يعني چه؟ مگر انتظار چيست؟انتظارظهور حضرت وليّ الله الاعظم (ارواحنا فداه) مگر چه مضمون و چه معنايي در بطن خود دارد که اين قدر داراي فضيلت است؟ يک معناي انحرافي در باب انتظار بود که خوشبختانه امروز از آن فهم و برداشت غلط، اثر چنداني نيست. کساني که مغرض و يا نادان بودند، اين طور به مردم ياد داده بودند که انتظار، يعني اين که شما از هر عمل مثبت و از هر اقدام و هر مجاهدت و هر اصلاحي دست بکشيد و منتظر بمانيد، تا صاحب عصر و زمان، خودش بيايد و اوضاع را اصلاح کند و مفاسد را برطرف نمايد!

انقلاب، اين منطق و معناي غلط و برداشت باطل را، يا کمرنگ کرد و يا از بين برد. پس بحمدالله اين معنا، امروز در ذهن جامعه ي ما نيست. امّا معناي صحيح انتظار، داراي ابعادي است که توجّه به اين ابعاد، براي کسي که مي داند در فرهنگ اسلام و شيعه، چه قدر به انتظار اهميت داده شده، بسيار جالب است.

يک بُعد، اين است که انتظار به معناي قانع نشدن به وضع موجود است. «انتظار داريم»، يعني هر چه خير و عملِ خوب انجام داديم و به وجود آمده، کم و غير کافي است و منتظريم، تا ظرفيت نيکيِ عالم پُر بشود. يک بعد ديگر از ابعاد انتظار، دلگرمي مؤمنين نسبت به آينده است. انتظار مؤمن، يعني اين که تفکر الهي، اين انديشه ي روشني که وحي بر مردم عرضه کرده است- يک روز سراسر زندگي بشر را فرا خواهد گرفت. يک بعد انتظار اين است که منتظر، با شوق و اميد حرکت بکند. انتظار، يعني اميد. انتظار، ابعاد گوناگون ديگري هم دارد.

ملّت ما بايد روح انتظار را در خود زنده کند

 ما ملّتي منتظر هستيم؛ ملّتي که به اميد پيشرفت و موفقيت، اقدام و تلاش و انقلاب کرد و موفق شد. ما امروز براي انتظار، بايد باب بخصوصي در زندگي خود باز کنيم. حقيقتاً ملّت ما بايد روح انتظار را به تمام معنا درخود زنده کند. «ما منتظريم»، يعني اين اميد را داريم که با تلاش و مجاهدت و پيگيري، اين دنيايي که به وسيله دشمنان خدا و شياطين، از ظلمات جور و طغيان و ضعيف کشي و نکبت حاکميت ستمگران و قلدران و زورگويان پُر شده است، در سايه ي تلاش و فعاليت بي وقفه ي ما، يک روز به جهاني تبديل خواهد شد که در آن، انسانيت و ارزشهاي انساني محترم است و ستمگر و زورگو و ظالم و قلدر و متجاوز به حقوق انسانها، فرصت و جايي براي اقدام و انجام خواسته و هوي و هوس خود، پيدا نخواهد کرد. اين روشنايي، در ديدگاه ما نسبت به آينده وجود دارد.

ما ملت ايران بايد به اين معناي انتظار، بيش از گذشته تکيه کنيم؛ چون دنياي بشري به انتظاري که ما داريم، محتاج است. اين اميدي که در دل ملّت ايران وجود داشت و در سايه ي آن توانست اين کارهاي بزرگ را انجام بدهد، ملّتهاي ضعيف و مظلوم دنيا، امروز به اين اميد احتياج دارند؛ آنها هم بايد اين اميد را پيدا کنند. اگر پيدا کردند ونور اميد در دل ملّتها تابيد، کارهاي دنيا اصلاح خواهد شد و مشکل ملّتهاي مظلوم، اگر نگوييم به صورت کامل، به صورت معتنابهي- ولو در طول چند سال -حل خواهد شد. امّا اگر اين اميد، در دلها نتابد و همان طوري که شيطانها خواستند مردم مأيوس باشند، ملّتها مأيوس بمانند، روز به روز وضع بدتر خواهد شد(2)

پي‌نوشت‌ها:

 1- بحار الانوار، ج99، ص81.

2-حديث ولايت، ج6، صص272-274.

 منبع :

شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)

( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))

،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت 1383

 

 

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 371 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

آثار عظيم اعتقاد به امام زمان (عج)

 روز ولادت حضرت مهدي موعود(ارواحنا فداه)، يک عيد حقيقي براي همه ي افراد بشر و آن کساني که ستمي کشيدند، رنجي بردند، دلي سوزاندند، اشکي ريختند و انتظاري کشيدند و کساني که با مشاهده ي ناملايمات در طول حيات خود و در هر نقطه يي از عالم - و حتي در هر نقطه يي از تاريخ - مصيبتي تحمل کرده اند، است. همه آنها در مثل چنين روزي و به ياد امروز، احساس شادماني و اميد و نشاط کرده اند.

اين ولادت بزرگ و اين حقيقت عظيم، متعلق به يک ملّت و يک زمان خاص نيست؛ بلکه متعلق به بشريت است. اين «ميثاق الله الذي أخذه و وکّده »، ميثاق خدا با انسان است. «وعد الله اذي ضمنه». اين، وعده ي خداست که تحقق آن را ضمانت کرده است. همه ي انسانهاي طول تاريخ، نسبت به اين پديده ي عظيم و شگفت آور، احساس نياز معنوي و قلبي کرده اند؛ چون تاريخ، از اوّل تا امروز و از امروز تا لحظه ي طلوع آن خورشيد جهانتاب، با ظلم و بدي و پليدي، آميخته بوده است. همه ي کساني که از ظلمي رنج برده اند -چه آنهايي که به خود آنها ظلم شده است و رنج برده اند و چه کساني که به ستمکشي ديگران نگاه کرده اند و رنج برده اند - با ياد ولادت اين منجي عظيم تاريخ و بشر، در دلشان اميدي به وجود مي آيد.

به همين خاطر، شما مي بينيد که اين حقيقت، مخصوص شيعه هم نيست؛ همه ي اديان و مذاهب، عقيده دارند که يک منجي و يک دست مقتدر الهي، درمقطعي از تاريخ خواهد آمد و در نجات بشر از ظلم و جور، معجزه گري خواهد کرد. فرقي که ما شيعه ها با ديگران و بقيه ي فرق اسلامي و غير اسلامي داريم، اين است که ما اين شخص عظيم و عزيز را مي شناسيم، اسمش را مي دانيم، تاريخ ولادتش را مي دانيم، پدران و مادر عزيزش را مي شناسيم و قضايايش را مي دانيم؛ ولي ديگران اينها را نمي دانند. آنها عقيده پيدا نکردند يا باخبر نشدند و نمي دانند؛ ولي ما مي دانيم، تفاوت اين جاست. به همين دليل است که توسلات شيعه، زنده تر و پرشورتر و با معناتر و با جهت تر است.

پس امروز، روز عيد واقعي است؛ يعني روز ولادت، براي همه ي بشر و تاريخ - حتي براي گذشتگان - عيد است. کساني که در دوران تاريک فرعونها و نمرودها و ابوجهلها و سلاطين ظالم، در فقر و ظلم و تبعيض سر کردند و مردند و رنج کشيدند و روي خوبي نديدند؛ امروز براي آنها هم عيد است. اگر روح آنها در عالم برزخ، از بعضي از تفضلاتي که پاره يي از ارواح برخوردارند، بهره مند باشد؛ يقيناً آنها هم مثل چنين روزي، شادي خواهند کرد. امروز، با بقيه ايام و اعياد، تفاوت دارد. واقعاً اگر ما امروز را «عيد الله الاکبر»» بناميم، مبالغه و گزاف نيست.

در قضيه ي ولادت آن بزرگوار و اعتقادي که به اين حقيقت است، اگرانسان در دو ناحيه و در دو جهت جستجو کند؛ آثار عظيمي را مشاهده مي کند.

 

 

يک ـ تأثير در کمال فردي انسان

 اول، از جهت معنوي و روحي و تقرب الي الله، و جهات تکامل فردي انسان است. کسي که اعتقاد به اين مسأله دارد، چون با مرکز تفضلات الهي و نقطه ي اصلي و کانون اشعاعِ رحمت حق، يک رابطه ي روحي برقرار مي کند؛ توفيق بيشتري براي برخورداري از وسايل عروج روحي و تقرب الي الله دارد. به همين خاطر است که اهل معنا و باطن، درتوسلات معنوي خود، اين بزرگوار را مورد توجّه و نظر دايمي قرار مي دهند و به آن حضرت توسل مي جويند و توجّه مي کنند. نفس پيوند قلبي و تذکر و توجّه روحي به آن مظهر رحمت و قدرت و عدل حق تعالي، انسان را عروج و رشد مي دهد و وسيله ي پيشرفت انسان را -روحاً و معناً - فراهم مي کند.

اين، يک ميدان وسيعي است. هر کسي در باطن و قلب و دل و جان خود، با اين بزرگوار مرتبط باشد، بهره ي خودش را خواهد برد. البتّه، توجه به کانون نور، بايد توجّه حقيقي باشد. لقلقه ي زبان در اين زمينه، تأثير چنداني ندارد. اگر انسان، روحاً متوجّه و متوسل شد و معرفت کافي براي خود به وجود آورد؛ بهره ي خودش را خواهد برد. اين، يک ميدان فردي و تکامل شخصي و معنوي است.

دو ـ تأثير در زندگي اجتماعي مردم

جهت و وجهه ي دوم عبارت است از ميدان زندگي اجتماعي و عمومي و آن چه مربوط به سرنوشت بشرو ملتهاست. در اين زمينه، اعتقاد به قضيه ي مهدي و موضوع ظهور وفرج و انتظار، گنجينه ي عظيمي است که ملتها مي توانند از آن بهره هاي فراواني ببرند. شما کشتي يي را در يک درياي طوفاني فرض کنيد. اگر کساني که در اين کشتي هستند، عقيده داشته باشند که اطراف آنها تا هزار فرسنگ، هيچ ساحلي وجود ندارد و آب و نان و وسايل حرکت اندکي داشته باشند؛ کساني که در اين کشتي هستند، چه کار مي کنند؟آيا هيچ تصور مي شود که اينها براي آن که حرکت کنند و کشتي را پيش ببرند، تلاشي بکنند؟ نه، چون به نظر خودشان، مرگشان حتمي است. وقتي انسان مرگش حتمي است، ديگر چه حرکت و تلاشي بايد بکند؟ اميد و افقي وجود ندارد.

يکي از کارهايي که مي توانند انجام دهند، اين است که در اين مجموعه کوچک، هرکس به کار خودش سرگرم شود. آن کسي که اهل آرام مردن است، بخوابد تا بميرد و آن که اهل تجاوز به ديگران است، حق ديگران را بگيرد تا آن که چند ساعتي بيشتر زنده بماند. طور ديگر هم اين است که کساني که در همين کشتي هستند، يقين داشته باشند و بدانند که در نزديکي آنها ساحلي وجود دارد. حالا اگر دور و يا نزديک است و چه قدر کار دارند تا به آن جا برسند، معلوم نيست؛ امّا قطعاً ساحلي که در دسترس آنهاست، وجود دارد. اين افراد چه کار مي کنند؟ اينها تلاش مي کنند که خود را به آن ساحل برسانند. و اگر يک ساعت هم به آنها وقت داده بشود، از آن يک ساعت براي حرکت و تلاش صحيح و جهت دارد، استفاده خواهند کرد و فکرشان را روي هم خواهند ريخت و تلاششان را يکي خواهند کرد تا شايد بتوانند خود را به آن ساحل برسانند.

اميد، چنين نقشي دارد. همين قدر که اميدي در دل انسان به وجود آمد، مرگ بالهاي خود را جمع مي کند و کنار مي رود. اميد موجب مي شود انسان تلاش و حرکت کند، پيش ببرد، مبارزه کند و زنده بماند. فرض کنيد ملتي در زير سلطه ي ظالمانه ي قدرت مسلطي، قرار دارد و هيچ اميدي هم ندارد. اين ملت مجبور است تسليم بشود. اگر تسليم نشد، کارهاي کور و بي جهتي انجام مي دهد؛ امّا اگر اين ملت وجماعت، اميدي در دلشان باشد و بدانند که عاقبت خوبي حتماً وجود دارد، اينها چه مي کنند؟طبيعي است که مبارزه خواهند کرد و مبارزه را نظم خواهند داد و اگر مانعي در راه مبارزه وجود داشته باشد، او را برطرف خواهند کرد.

بشريت در طول تاريخ و در حيات اجتماعي، مثل همان سرنشينان يک کشتي طوفان زده، هميشه گرفتار مشکلاتي از سوي قدرتمندان و ستمگران و قويدستان و مسلطين برامور انسانهاي مظلوم بوده است. اميد، موجب مي شود که انسان مبارزه کند و راه را باز نمايد و پيش برود. وقتي به شما مي گويند انتظار بکشيد، يعني اين وضعيتي که امروز شما را رنج مي دهد و دلتان را به درد مي آورد؛ ابدي نيست و تمام خواهد شد. ببينيد چه قدر انسان حيات و نشاط پيدا مي کند. اين، نقش اعتقاد به امام زمان (صلوات الله عليه و ارواحنا فداه)است. اين، نقش اعتقاد به مهدي موعود مي باشد. اين عقيده است که شيعه را تا امروز، ازآن همه پيچ و خمهاي عجيب و غريبي که در سر راهش قرار داده بودند، عبور داده است و امروز بحمدالله عزّت و پرچم سربلندي اسلام و قرآن، در دست شما ملّت مسلمان و شيعه ايران است. هر جا که چنين اعتقادي باشد، همين اميد و مبارزه وجود دارد.

نااميد کردن مردم، از اساسي ترين کارهاي استکبار

 به همين، خاطر، يکي از اساسيترين کارهاي استعمار و استکبار و ايادي آنها، اين بوده است که عقيده ي اميد و مبارزه را در دل مردم از بين ببرند. بارها خواسته اند اين چراغ را خاموش کنند؛ ولي نتوانسته اند. ما مي دانيم که استعمار و استکبار، چه تلاشي را در اين جهت، نه فقط در ايران، بلکه در سطح دنياي اسلام - انجام داده است تا اين چراغ را خاموش کند. دريک گزارش بسيار مهمي که مربوط به سالها قبل است و جديد نيست، تلاش گروههاي تبليغي مسيحيت را که از اروپا به سمت شمال افريقا اعزام مي شدند. تا جاده ي استعمار را در آن جا صاف کنند؛ نشان داده بود. يکي از غصه هاي دينداران دنيا اين است که قدرتمندان مسلط بر کشورهاي مسيحي، تبليغ علي الظاهر دين مسيح در سطح دنيا را وسيله يي براي پيش بردن ماشين استعمار قرار دادند و اينها جاده صاف کن استعمار شدند. گروههاي تبليغي و به اصطلاح تبشيري را به عنوان تبليغ مسيحيت -که ظاهرش تبليغ مسيحيت بود، امّا باطنِ قضيه اين بود که راه را باز کنند تا استعمارگران اروپايي از کشورهاي مختلف اروپاي آن روز، وارد کشورهاي اسلامي بشوند و قدرت سياسي را قبضه کنند-به اطراف دنيا فرستادند و متأسفانه در بسياري از جاها هم موفق شدند. اين گزارش، مربوط به گروههاي تبليغي در شمال افريقاست. گزارشگر مي نويسد: «يکي از مشکلات ما در سر راه تبليغ مسيحيّت و پيشرفت استعمار در شمال افريقا و منطقه ي تونس و مغرب اين است که اين مردم اعتقاد دارند که مهدي موعود خواهد آمد و اسلام را سربلند خواهد کرد ». گزارشگر، اين را در گزارش رسمي خود مي نويسد و براي آن هيأتي که مسؤول رسيدگي به اين کارهاست، مي فرستد. بنابراين، نفس اعتقاد به مهدي موعود، باعث ايجاد مشکل براي استکبار و استعمار شده بود؛ درحالي که اعتقادي که برادران ما در آن مناطق دنيا دارند، به روشني و وضوح اعتقادي که ما امروز در اين جا داريم، نيست؛ بلکه بيشتر ابهامات و کلي گويي وجود دارد تا تعيين مصداق و مورد و نام و خصوصيّات. در عين حال، استعمارگران از اين اميد ترسيدند.

اين کار آسان نيست!

 در همين کشور خود ما، يکي از بزرگان علما و روحانيون محترمي که امروز بحمدالله در ميان ما هستند و برکات وجود ايشان بازهم شامل حال مردم مي شود، براي من نقل مي کردند که در اوايل روي کار آمدن رژيم منحوس و فاسد و وابسته ي پهلوي، آن کودتا گر بي سوادِ فاقد هرگونه معرفت و معنويت، يکي از آخوندهاي وابسته به دربار را صدا کرد و از او پرسيد اين قضيه ي امام زمان چيست که اين گونه مشکلاتي براي ما درست کرده است؟!

اين آخوند هم بر طبق دل و ميل او، جوابي مي گويد و آن قلدر هم مأموريت مي دهد که برويد مسأله را حل و تمام کنيد و اين اعتقاد را از دل مردم بيرون بياوريد!! او مي گويد: اين کار آسان نيست و خيلي مشکلات دارد و بايد کمک کم کم و با مقدمات شروع کنيم. البتّه آن مقدّمات به فضل پروردگار و با هشياري علماي رباني و آگاهان اين کشور، در آن دوران ناکام ماند و نتوانستند آن نقشه ي شوم را عملي کنند. در کشور ما، يک کودتاچي غاصب، از طرف دستگاه هاي قدرت استعماري مأموريت داشت که بيايد ايران را قبضه کند و کشور را دو دستي تحويل دشمن بدهد و براي آن که بتواند براين مردم مسلط بشود، يکي از مقدمات لازمش اين بود که عقيده به مهدي موعود (عج) را از ذهن مردم پاک کند.

شيعه کسي است که حضور حضرت را حس کند

 عقيده به امام زمان، نمي گذارد مردم تسليم بشوند؛ به شرطي که اين عقيده را دست بفهمند. وقتي که اين عقيده به طور حقيقي در دلها جابگيرد، حضور امام غايب در ميان مردم حس مي شود. امام بزرگوار و عزيز و معصوم و قطب عالم امکان وملجأ همه ي خلايق، اگرچه غايب است و ظهور نکرده؛ امّا حضور دارد. مگر مي شود حضور نداشته باشد؟ مؤمن، اين حضور را دردل خود و با وجود و حواس خويش حس مي کند. آن مردمي که مي نشينند. راز و نياز مي کنند و دعاي ندبه را با توجّه مي خوانند زيارت آل ياسين را زمزمه مي کنند و مي نالند، مي فهمند چه مي گويند.

آنها حضور اين بزرگوار را حس مي کنند و لو هنوز ظاهر نشده و غايب است. غيبت او، به احساس حضورش ضرري نمي زند. ظهور نکرده است؛ امّا هم در دلها و هم در متن زندگي ملّت حضور دارد. مگر مي شود حضور نداشته باشد؟

شيعه ي خوب کسي است که اين حضور را حس کند و خود را در حضور او احساس نمايد. اين، به انسان اميد و نشاط مي بخشد. اين ملّت بزرگ، بيش از همه چيز به همين اميد نياز دارد؛ ملّتي که در راه خدا و براي عظمت اسلام، مجاهدت و مبارزه مي کند و افتخار طول تاريخ بشر و همه ي تاريخ اسلام شده و پرچم اسلام را در زمان ما به اهتزاز در آورده است. چنين ملّتي، بيشتر از همه چيز، به همين اميد درخشان احتياج دارد. آن اعتقاد، اين اميد را به او مي بخشد.

اميد اين ملّت را نمي توان از آنها گرفت

 قبل ازپيروزي انقلاب، دشمن از همه ي وسايل استفاده مي کرد تا مردم را از پيروزي انقلاب نااميد کند. مي گفتند: مگر مي شود چنين انقلابي برپا شود و ملّت با دست خالي بر دستگاه تا دندان مسلح پيروز گردد؟! اصلاً ممکن نيست! اين نااميدي را با هزار زبان، در ميان مردم ترويج مي کردند؛ ولي مردم، اميدشان را از دست ندادند.

امام بزرگوار ما - به عنوان يک رهبر تمام عيار- بيشترين همت خود را به اميدوار نگاه داشتن مردم گماشته بود. وقتي مردم اميدوارند، حرکت و تلاش مي کنند. در مقابل تلاش مردم، هيچ قدرتي نمي تواند مقاومت کند. فقط بايد مردم اميدوار باشند. امام بزرگوار، از همه ي وسايل الهي و ملکوتي و معنوي استفاده کرد و اين اميد را در مردم دميد و به برکت آن اميد، اين پيروزي بزرگ به دست آمد.

بعد از پيروزي انقلاب هم، دشمنان اين ملّت، دايماً آيه ي يأس خواندند. مرتب مي گفتند و مي گويند: که شما نمي توانيد کشور را اداره کنيد!! مگر مي شود با امريکا درافتاد؟!مگر مي شود در مقابل دنياي مادّي مقاومت کرد؟!فايده يي ندارد، بايد تسليم شد و بايد قبول کرد!! هر جا پيروزي يي بود، آن را در راديوها و رسانه هاي جهاني کتمان کردند، نگفتند و يا عوضي گفتند! هرجا مختصر ناکامي يي بود، از کاه کوهي درست کردند! با همه ي اين تبليغات، مردم ما مأيوس نشدند. جنگ را گذراندند، بعد از جنگ را پشت سر گذاشتند و به سازندگي مشغول شدند. تا امروز - به فضل پروردگار- مردم تلاش و مجاهدت کرده اند و اميدشان روز به روز بيشتر شده است؛ چون پيشرفت را مشاهده مي کنند.

اين ملّت، در اوّل انقلاب کجا قرار گرفته بود و امروز کجاست؟ آن روز، ما جز يک ويرانه در اختيار نداشتيم و اين کشور همه چيزش وابسته بود و بسياري از آنچه که از دوران رژيم گذشته باقي مانده بود؛ همراه با وابستگي و پايه هاي بي بنياد و سست بود. امروز، ملّت ما حرکت کرده، نيرومند شده، قدرت نظامي خود را سنجيده و قدرت سياسيش را مشاهده کرده است. ديده است که چه طور در مقابل دنياي ظلم و استکبار مي شود مقاومت کرد. سازندگي را تجربه کرده است. الان - به فضل پروردگار- براي هر کس که نگاه مي کند، در همه جاي کشور، تلاش سازندگي محسوس است.

معلوم است که اميد اين ملّت را نمي توانند از او بگيرند. حال دشمن به تلاشهاي مفتضح افتاده است اين که شما مي بينيد دستگاه سياسي امريکا، گيج گيج مي خورند و کارهاي نسنجيده انجام مي دهند و نمي دانند در مقابل ملّت و دولت ايران چه بکنند؛ براثر قدرت و اميد شماست. به خاطر عزم راسخ اين ملّت است که دشمن نمي داند در مقابل مردم ايران چه بايد بکند و کارهاي ابلهانه انجام مي دهد (1)

پي‌نوشت‌ها:

 1-ديدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت نيمه شعبان، 1374/10/17.

منبع :شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)

( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))

،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت 1383

 

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 398 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

راه معرفت امام زمان(ع)

نویسنده : آيت‌الله جوادي آملي

غيبت امام زمان همواره مسئله‌اي مهم، معتبر و اصيل بوده است، به گونه‌اي كه همة معصومان(ع) از نبي مكرم اسلام(ص) تا امام عسكري(ع) بارها به وجود مبارك ايشان و ويژگي‌هايشان اشاره فرموده‌اند روايات مجامع روايي شيعه و غير شيعه در اين‌باره نه از حد استفاضه بلكه از تواتر متعارف نيز فزون‌تر است.

محمّدبن عثمان عَمْري1 مي‌گويد: «از پدرم شنيدم كه در خدمت امام حسن عسكري(ع) بودم كه پدرم پرسيد: اين سخن حق است كه پيامبر فرموده‌اند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليةً»؟ فرمود: «آري، اين سخن درست است و هيچ ترديدي در آن نيست». همان‌طور كه شكي در روز بودن اين روز روشن نيست: سپس پدرم عرض كرد: پس از اينكه شما رحلت كرديد، امام بعد از شما كيست؟ امام عسكري(ع) به نام مبارك حضرت ولي عصر(ع) اشاره كردو آنگاه فرمود: او غيبتي طولاني دارد كه در آن عدّه‌اي سرگردان، گروهي هلاك و دسته‌اي دچار ترديد مي‌شوند.2

بر اين اساس، غيبت ولي عصر(ع) براي بسياري دشوار مي‌‌آيد و شكوك و شبهات اذهان بسياري را مسموم مي‌كند و عدّه‌اي مي‌گويند كه چگونه مي‌شود انساني بيش از هزار سال زنده بماند و گروهي سخن مي‌رانند كه از كجا معلوم است كه بيايد و كسان ديگر شبهادت ديگري، ساده‌تر يا پيچيده‌تر را در اذهان مي‌پرورند و آن را مي‌پراكنند.

از سويي ديگر، زمان ظهور وجود مبارك بقيّـالله الاعظم(ع) معلوم نيست ـ گر چه ما بايد همواره منتظر ظهور خجسته حضرتشان باشيم ـ و امكان دارد خداي نخواسته غيبت ايشان طولاني شود و ترديدها، شكوك و شبهه‌ها نيز افزايش يابد! چه كنيم تا به اين ترديدها در ابعاد فردي يا اجتماعي مبتلا نشويم؟ درباره مسائل و مباحت ديني، به ويژه چالش‌هاي فراروي حكومت اسلامي نظير مبحث ولايت فقيه، به دام قرائت‌هاي مختلف گرفتار نياييم؟ در باتلاق شبهات فرو نرويم و با شناخت اصيل امام و امامت مشكلات موجود در اين زمان را باز شناخته و بگشاييم؟

شناخت وليّ خدا و امام عصر(ع) تنها راه نجات و رستگاري است كه با درخواست از ذات اقدس خداوند و مجاهدة علمي و عملي شدني است.

وعدة نجات از جهالت و رهايي از ظلمت گمراهي، دل انسان‌هاي بصير را از ديرباز به خود مشغول داشته است، به همين سبب بعضي شاگردان خاص اهل بيت(ع) براي يافتن طريق هدايت سؤالاتي دربارة معرفت آخرين حجّت الهي در محضر ايشان مطرح كرده‌اند، چنان‌كه جناب «زراره» مي‌گويد: «از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: قائم ما پيش از قيام خود، غيبتي طولاني خواهد داشت. عرض كردم: چرا؟ فرمود: اگر ظاهر باشد او را مي‌كشند؛ سپس فرمود: اي زراره! اوست كه انتظارش را مي‌كشند و مردم در ولادتش شك مي‌كنند؛ برخي مي‌گويند پدرش از دنيا رفته و فرزندي از خود به جاي نگذارده است؛ بعضي مي‌گويند در شكم مادرش است؛ گروهي گويند غايب است؛ دسته‌اي گويند به دنيا نيامده و عدّه‌اي ديگر گويند دو سال قبل از وفات پدرش به دنيا آمد! همان، موعود منتظر است؛ ولي خداي والا مي‌خواهد تا شيعيان را بيازمايد و در اين آزمايش دشوار، باطل‌گرايان دچار ترديد مي‌شوند».

زراره (كه گويا از چنين فضاي پر شبهه‌اي هراسناك گرديد، و به فكر چاره افتاده) گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: فدايتان شوم! اگر من در آن زمان بودم چه كنم؟ آن حضرت فرمود: اگر آن زمان را ادارك كردي، پيوسته دل به اين دعا مشغول دار: «اللّهم عرّفني نفسك، فأنّك إن لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيّك، اللّهم عرّفني رسولك، فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك. اللّهم عرّفني حجّتك، فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللت عن ديني».3

دعا تنها مجموعه‌اي از الفاظ براي خواندن و درخواست كردن نيست، بلكه معارف عميق و درس‌هاي ارزشمندي در دعاي معصومان(ع) نهفته است كه فهم آنها و تأمّل در آموزه‌هايشان ارزشمند علمي و عملي به بار مي‌آورد، چنان‌كه زراره در پي آن است با اين درس گرانقدر مشكل خويش را بگشايد.

براي شناخت مقام والاي امامت و شخصيّت منحصر به فرد امام عصر(ع) راه‌هاي فراواني هست؛ بررسي دعاها و زيارت‌هايي كه از خود امام عصر(ع) رسيده است و يا فرموده امامان ديگر(ع) در بارة آن حضرت از بهترين اين راه‌هاست.

همان‌گونه كه تأمّل در عبارات «نهج‌البلاغه»، سخنان سيّد الشهدا(ع) از آغاز تا پايان حادثه كربلا، معارف بلند «صحيفة سجّاديه» گوياي برنامه‌هاي امام علي، امام حسين و امام سجّاد(ع) اند و از ايجاد حوزه‌هاي علمي و برگزاري مناظرات علمي برنامه صادقين(ع) استنباط مي‌گردد، از ادعية مأثور يا مرتبط با امام عصر(ع) برنامه‌هاي ايشان فهميده مي‌شود؛ زيرا وقتي امامي دعا مي‌كند، علاوه بر مقتضيات دعا، ويژگي‌هاي امامت و وظيفة امام در برابر امّت و چگونگي پيوند امام با امّت و تأثير ملكي و ملكوتي امام را تشريح مي‌كند.

بر اين پايه، كسي كه مي‌خواهد وجود مبارك وليّ‌عصر(ع) را بشناسد، بهتر است زيارت‌ها و دعاهاي مرتبط با آن حضرت را به دقت بررسي كند، تا به حريم معرفت آن امام همام بار يابد.

از سوي ديگر، شناخت امام زمان(ع) مراتبي دارد كه تأثير گذاري آنها در زدودن غبار جاهليّت و پاك كردن گرد تحجّر و ارتجاع يكسان نيست؛ زيرا آثار هر مرتبه از معرفت در تبيين انتظار حقيقي و صحيح، با مرتبه ديگر متفاوت است؛ مثلاً شناخت شناسنامه‌اي امام عصر(ع) و دانستن تاريخ ولادت و زمان غيبت صغرا و كبرا و امثال آن، هرگز همانند معرفت معناي حقيقي امامت و شناخت حقيقت ولايت و انطباق انحصاري آن شخصيّت حقوقي در فلان شخص حقيقي نخواهد بود؛ همان‌طور كه براهين حدوث، نظم، امكان ماهوي، امكان فقري و نظاير آنها براي شناخت خدا راهگشاست؛ امّا آنكه خدا را با الوهيّت مي‌شناسد، بهترين راه معرفت خداوند را پيموده و خدا شناس خوبي شده است؛ و نظير اينكه هر چند شناخت رسول از راه معجزه [كافي است، ولي] مربته بالاي معرفت را تأمين نمي‌كند؛ امّا آن كه رسول را با علم به رسالت مي‌شناسد، از معرفت آن حضرت به سبب معجزه بي‌نياز مي‌شود؛ چرا كه وقتي معني الوهيت و رسالت فهميده شد، خداوند و رسول شناخته مي‌شوند.

در روايت كليني و صدوق است كه ولي امر با اين خصوصيّات شناخته مي‌شود: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و أولي بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان؛ خدا را با خدا، رسول را با رسالت و اولي‌الامر را با امر كردن به معروف و عدل و احسان بشناسيد».4 امّا اين نقل كافي نيست، زيرا هرگز با صرف امر به معروف و عدل و احسان نمي‌توان ولي امر را شناخت، چون آمران به معروف و... بسيارند، به همين دليل در نقل ديگري فرمود: «... بالمعروف و العدل و الاحسان؛ ... با معروف و عدل و احسان».5 نه «بالأمر بالمعروف؛ امر كردن به معروف»، زيرا امام با معروف، عدل و احسان شناخته مي‌شود نه با امر به آنها، آن كه ولي خداست و ولايت امر را بر عهده دارد به دستور دادن به معروف، عدل و احسان بسنده نمي‌كند بلكه سنّت او معروف و سيرتش عدل و سريرة او احسان است.

اگر كسي معروف شناس باشد، حقيقت آن را در وليّ‌امر در مي‌يابد. همان‌طور كه شناسندة عدل و احسان، عدل و احسان را در سنّت و سريرة و سيرة امام مشاهده مي‌كند و در مي‌يابد كه او صاحب مقام ولايت است.

پي نوشت ها :

 ٭ برگرفته از: امام مهدي(ع)، موجود موعود.

1. از وكلاي امام حسن عسكري(ع).

2. كمال‌الدّين، ج2، ص81؛ كفايـة الاثر، ص296؛ كشف‌الغمه، ج2، ص528.

3. الكافي، ج1، ص337؛ كمال‌الدّين، ج2، ص12.

4. الكافي، ج1، ص85؛ التوحيد، صدوق، ص286.

5. الكافي، ج1، ص85؛ التوحيد، صدوق، ص286.

 ماهنامه موعود شماره 109

 

 

 

کانون فرهنگی رضوی بازدید : 432 پنجشنبه 22 خرداد 1393 نظرات (0)

1ـ نور و درخشندگي آن حضرت است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و أله و سلم) در حديث معراج فرمود: نور مهدي (عليه السلام) در ميان انوار ساير ائمه مانند ستاره‌هاي درخشان بود در ميان ساير ستارگان.
نوازش چشم عرشيان
2ـ در روز ولادت أن حضرت دو ملك آن، بزرگوار را به سراپرده عرش بردند وحق تعالي به او فرمود: مرحبا به تو أي بنده من!

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری